مهمې مقالې


نویسنده Pierre Barbancey برگردان باقر جهانباني 
نخست وزیر اسرائیل پس از پاسخ نظامی ایران در پایان هفته گذشته، می خواهد جنگ را به خاک ایران بکشاند ، اما متحد آمریکائی وی خاطر نشان کرد که چنین حمله ای را پشتیبانی نخواهد کرد
 
چشم انداز یک جنگ منطقه ای در خاورمیانه شایدهرگز چنین جدی نبوده است. محمد جمشیدی ، معاون سیاسی رئیس جمهور ایران از نگاشتن این پیام درX بیمی ندارد: « عملیات پیروزمند (قول صادقانه Promesse honnête) ایران به این معنی است که دوران صبر استراتژیک به پایان رسیده است و استراتژی جنگ بین جنگ های اسرائیل شکست خورده است. امروز معادله راهبردی تغییر کرده است. هدف قراردادن نیروها و دارایی‌های ایران با پاسخ مستقیم مواجه می‌شود »

موضعی که بدون موافقت مقامات بالایی ایران علنی نشده است. این نشان دهنده تغییری است که خطر انفجار منطقه ای را افزایش می دهد. در عین حال، تهران کوشید که خاطرنشان کند که آنچه این هفته اتفاق افتاده معادل ستیزه جوئی نیست.

در واقع می توان تصور کرد که ایران به ویژه می خواسته با هدف قرار دادن فقط میدانهای های نظامی، هشداری داده باشد. مگر نه اینکه ایران، قبل از حمله، آمریکا و برخی از کشورها را در جریان گذاشته بود تا آنها بتوانند موشکها و پهباد ها را ره گیری کنند ؟ اندکی پس از حمله شب شنبه به یکشنبه ، هیئت ایران درسازمان ملل بیان داشت « موضوع را می توان پایان یافته تلقی کرد»

پاسخ احتمالی اسرائیل در مرکز توجه همگان

از روز یکشنبه ، تمام نگاه ها متوجه کابینه جنگ اسرائیل است که آشکارا در یافتن پاسخ با مشکل رو برواست، زیرا دوشنبه در پایان روز هنوز جلسه ادامه داشت. فقط می دانیم که وزیران راستگرا برای پاسخی سخت علیه ایران فشار می آوردند.

یوآو گالانت، وزیر دفاع اسرائیل، روز یکشنبه به لوید آستین، وزیر دفاع آمریکا گفت که اسرائیل چاره ای جز پاسخ به حمله موشکی و پهپادی بی سابقه ای ایران که در این هفته انجام داد، ندارد.

اما وزیر امور خارجه آمریکا ، آنتونی بلینکن، بی شک آب سردی بر آتش امیال جنگ جویانه برخی در تل آویو ریخت.او ابتدا چنین ابراز داشت:« قدرت و خرد باید هر دو طرف یک مدال باشند». سپس خطاب به بنیامین نتانیاهوگفت:« شما پیروزی بدست آوردید، آنرا نگه دارید»، و هشدار داد که ایالات متحده از هیچ حمله ای علیه ایران پشتیبانی نمی کند. نخست وزیر پیشین اسرائیل ، ایهود باراک ، کسانی را «که می خواهند تمام خاورمیانه را به آتش بکشند» به باد انتقاد گرفت و نتانیاهو را متهم کرد که فقط از« منطق شخصی برای بقای سیاسی اش» پیروی می کند.

با اینکه انگلستان و فرانسه در دفاع از اسرائیل در حمله هوائی ایران شرکت داشتند، ولی از سیاست اسرائیل فاصله گرفتند. دیوید کامرون ، رئیس دیپلماسی بریتانیا عدم شرکت کشورش در پاسخ اسرائیل به حمله هوائی ایران را اعلام نمود. امانوئل ماکرون ، خواستار جلوگیری از «درگیری منطقه ای» شد.

اینها اسرائیل را به تفکر وا می دارد، به ویژه نخست وزیر اسرائیل ، که به دنبال آینده ای با آتش افروزی در خاورمیانه است اما به حمایت ایالات متحده نیاز دارد. ولی واشنگتن فریب برنامه های نتانیاهو را نمی خورد و –فعلا- برای حفظ منافعش، قصد افتادن در تله را ندارند.

You don't have a pdf plugin, but you can download the pdf file.

Download 20posti You don't have a pdf plugin, but you can download the pdf file.

 

محمد عالم افتخار  

             حکایت "قاضی حاکم دریا ها" 

فشرده یک بازخورد ارجناک که این هفته به طریق ایمیل واصل شد:

«استاد محترم  سلام و درود به شما. بسیار شاد و خوشبخت استم که صحت و انرژی دارید و به زیبایی قلم میزنید.

نوشته ... تان در مورد قضایای آپارتمان 25 بلاک 157 کابل را خواندم با اینکه فکر میشد مطالعه و درک این قسم موضوعات سواد حقوقی و فقهی کار دارد؛ اما همه چیز و روابط انها به یکدیگر را به روشنی درک نمودم. مخصوصا از تمثیل قاضی که نکاح مادر خود را منعقد نشده حکم کرده ـ خیلی هیجانی شدم. این برکت دانش و هنر شماست.

اما نمیدانم که از طریق نویسندگی عمومی به اینهمه توانایی درین ساحه پیچیده رسیده اید یا آموزش ها و تحصیلات تخصصی هم در مورد دارا میباشید.

هرچه باشد برای ما و وطن ما غنیمت کلان و عزیز استید. عمر تان دراز و قلم تان بران!»

 

 

پس منظری از مواجهه من با محکمه

 

با اجابت از استفهام این دوست نیک روان و عزیزان بسیار دیگر و تقدیم سپاس ها خدمت همه شان؛ تلاش کردم تا حقایقی را از دور ها به یاد آورم و به کاغذ بریزم.

 

برحسب تصادف؛ در حدود 16 ساله گی سرو کار من به قاضی و محکمه افتاد.

به طرز تعجب آوری؛ معلم فیزیک و کیمیای مان؛ مرا به دارالوکاله ای برد که تازه در مرکز ولسوالی سانچارک گشوده شده بود.

با اندکی تأمل دانستم که مالک دارالوکاله از معلم تقاضا کرده بوده؛ از میان متعلمان؛ کسی دارای مواصفات معین مانند خط خوب و سواد بیشتر ادبی را ترغیب به شاگردی و همکاری در پاکنویسی و باز نویسی صورت دعوی ها، دفع دعوی ها، عرایض و اسناد قابل تکثیر؛ بدارد.

معلم با تعریفات زیاد مرا شناسا کرد ولی ترغیبم به همکاری را بر عهده خود مالک دارالوکاله گذاشت.

موصوف که قاضی محمد شریف نام داشت؛ از ریاست محکمه ولسوالی جغتوی غزنی بنابر دسیسه ای؛ عزل شده و ترک ماموریت کرده بود؛ خود برای من الگوی ویژه ای؛ قرار گرفت.

او پیشامد گیرا و بیان و کلام جذابی داشت لذا من متقاعد به همکاری اش شدم وانگهی اینجا بر روی من مکتب دیگری گشوده میشد که چه بسا آموزش های حتی مبرمتر و کاربردی تر از مکتب اصلی را به اختیارم میگذاشت و مقداری حق الزحمه هم که نظر به وضع اقتصاد فامیلی ام سخت غنیمت بود؛ انتظار میرفت.

رویهمرفته طی شش ماه همکاری، با هم خیلی دوست و صمیمی شدیم. این دوستی و صمیمیت منحصر به خود قاضی محمد شریف نماند بلکه به حلقه دوستان خاص و مراجعان عمده و با نفوذش در محلات دور و نزدیک ولسوالی هم گسترش پیدا کرد تا آنجاییکه کس اگر قاضی شریف را مهمان میکرد؛ دعوت من هم لازمی و حتمی شد.

اغلب این دعوت ها مضمون مباحث شرعی و فقهی و کم و بیش ـ منحیث ارتباط مباحث تاریخی و سیاسی ـ داشت؛ بیشتر «مسئله اندازی» از میزبانان بود ولی بهره گیرنده اصلی و نهایی از مباحثات؛ من بودم.

درین مدت؛ میان دارالوکاله و محکمه بتدائیه ولسوالی تماس ها و برخورد های زیادی عمدتاً روی صورت دعوی ها؛ دفع دعوی ها و سایر اسنادی که به خواست مراجعان؛ برایشان در دارالوکاله تدوین و آماده میشد؛ پیش آمد. معمولاً قاضی محکمه ولسوالی؛ اوراق اصحاب دعوی را رد نموده و میفرمود که صحت کرده بیاورید.

مالک دار الوکاله اغلب حوصله مندانه متون برگشتی را بازخوانی میکرد؛ کلمات و جملاتی را طور متفاوت می نوشت؛ باز من آنها را دو نقله باز نویسی میکردم؛ در بسی موارد محکمه هنوز میگفت: صحت نیست!!!

قاضی شریف در برخی موارد از اصحاب دعوی میخواست به قاضی محکمه بگویند: چه و کجایش صحت نیست. و در برخی حالات خود با مراجعان به محکمه میرفت. اطلاع می یافتم که میان آنان مشاجرات سختی هم صورت میگرفت ولی خود قاضی شریف در مورد چیزی نمیگفت، مواردی را به محکمه قبولانده می بود و در موارد کم و بیش تصرفات میکرد.

بسیار جالب این بود که قاضی شریف در مورد خوب و بد محکمه و میزان درایت و اهلیت قاضی اصلاً در هیچ کجا سخنی نمیگفت. اما من از مقایسه حالات اولی و ثانوی و ثالثی ....متونی که از زیر دستم میگذشت؛ 99 درصد در می یافتم که جز چند تا اصطلاح غلیظ و کلیشه عتیقه؛ هیچ چیز دندان بگیری؛ بهانه اینهمه سرگردان کردن های مردمان نبود و تمام اینها ترفندی بود برای اهداف و امیال دیگر.

در حالیکه مالک دارالوکاله؛ قاضی ی دارای بلند ترین تحصیلات زمان؛ کارکُشته و از هر حیث مجرب در قضا بود. معلوم نبود قاضی محکمه حایز چه دانش ها و تحصیلاتی است ولی چون از سمت جنوب کشور بود؛ حتی در افهام و تفهیم به زبان عمومی و بین القومی مردم (فارسی) ناتوانی های آشکاری داشت.

مردم محل ـ تا جاییکه می شنیدم ـ به قاضی محکمه بر علاوه بستن اتهام کِنِسکی در فساد و رشوت خوری؛ یک صفت عجیب دیگر یعنی قاضی «سیاه و سفید» میدادند. تا خیلی وقت من به کُنه این صفت نرسیده خیال میکردم چون وی سیه چُرده است احتمالا لکه یا لکه های سفید پیسی دارد.

ولی سرانجام دریافتم که هدف مردم؛ میزان اهلیت جناب است تا حدیکه صرفا قادر است وقتی دو چیز سیاه و سفیدِ کامل نزدش گذاشته شود؛ میتواند حکم کند که کدام سیاه است و کدام سفید!

درست مانند آنکه:

از کرامات شیخ ما؛ این است:     شیره را خورد؛ گفت شیرین است!

                       *                      *                         *

 

از قضا مادر من نیز مشکلاتی حقوقی با عمه و کاکایش داشت. پس از وفات مادرکلان؛ اینها زمین و باغ ماترک او را غصب نموده بودند.

سعی میشد قضیه میان مردم و موسفیدان حل و فصل شود. آنان صرف نظر از حق و ناحق این و آن؛ صواب دیدند که از ملکیت طرف دعوی؛ نصف آن به مادر من داده شده و هردو جانب به صلح و دوستی شان برگردند و متباقی را یا ببخشایند یا به محکمه روز جزا بگذارند.

ولی عمه و کاکای ظالم بر علاوه مدعی بودند که گویا مادرکلان مرحوم من سی چهل سال حق و ملک آنها را به زور متصرف بوده و عواید آنرا خورده و به این و آن خوارانده است. لذا آنان در اصلاح؛ تنها میتوانند از جبران خسارات بگذرند.

بالاخره مادر من؛ به ستوه آمد و همه چیز را به خدا و آخرت گذاشت.

اما عمه و کاکایش همراه با مَلِک و دَوَک و فتنه اندازان دیگر؛ آرام ننشستند و میخواستند از مادرم سند بگیرند که گویا مُلک آنان؛ سی چهل سال نزد مادر کلان بوده فلان مقدار عواید داشته اینک مسترد شده و بر آن کدام دعوایی وجود ندارد.

وقتی آنان چنین سندی را گرفته نتوانستند به ولسوالی رجوع کردند ولی با دعوای شیطانی اینکه شوهر مادر من؛ آنان را لت و کوب نموده و به جانشان سگ درنده خویش را رها نموده است.

این دعوی باطل اندر باطل؛ توسط لاشخوران حکومتی عیناً مثل یک قتل عمد جدی گرفته شد و پدر من مجبور گردانیده شد تا چند جوال کشمش و پول هنگفت بدهد تا آنان دعوی را از حالت جزایی به حقوقی تغییر داده راهی محکمه نمایند.

پس از این به ما گفته شد که اوراق دعوی جانب مقابل را محو کردیم حالا شما عریضه غصب ملک مادر کلان  را بدهید و به جایگاه مدعی قرار بگیرید.

من این عریضه جبری را بالای قاضی محمد شریف نوشتم که تمامی ملاحظات حقوقی در آن مراعات شده بود؛ حتی در دوسیه مربوط همسایه های مُلک مدعا بها؛ شهادت دادند که مُلک متذکره حق موروثی و ذوالیدی سی و چند ساله مادر کلان بوده و غاصبان کنونی؛ تا وفات آن مرحومه مغفوره که از چند طرف پلوان شریک هم بودند؛ کوچکترین اعتراض و ادعایی نداشته اند.

چنین بود که دعوی حقوقی غصب ماترک مادرکلان؛ شکل گرفت و راهی حضور قاضی «سیاه و سفید» شد. قاضی امر به ترتیب صورت دعوا کرد و مانند معمول بار ها گفت:

ـ صورت دعوی درست نیست؛ صحت کنید!

بار پنجم یا ششم بود که آنهم در پی مراجعه قاضی شریف؛ قاضی «سیاه و سفید»؛ ناگزیر به قبول آن شد و ماه هایی هم صرف دفع دعوی از سوی مدعی علیهم گردید.

روزی پارچه آمد که دعوی به «عدم سمع» فیصله شده قناعت دارید خوب و الا بیائید دوسیه به مرافعه ولایت جوزجان صادر میشود.

خلاصه من از طرف مادرم همراه با مدعی علیهم؛ به حضور رئیس مرافعه جوزجان رسیدیم در حالیکه او مصروف هدایت دادن به مامور مربوط بود:

ـ با کلمات شدید به محکمه سانچارک نوشته کو؛ که این بار آخر «عدم سمع» تان باشد؛ وقتی زیاده از «عدم سمع» چیز کرده نمیتوانید بروید محکمه را یلا کنید...

رئیس که برافروختگی اش عیان بود؛ وقتی مارا دید و به جای آورد؛ گفت:

همین دستی راجع به شما هدایت دادم بروید یخن قاضی تان را بگیرید. هر بدی میکند؛ فیصله کند؛ «عدم سمع» را ببرد به گور پدریش!!! «عدم سمع» فیصله نیست؛ لاحول ولا..!!

 

اما وقتی مکتوب عنوانی محکمه سانچارک را نزدش برای امضا بردند؛ مارا دگر باره طلبید. خیلی آرام و خوش خلق شده بود. شمرده شمرده گفت: شما مردم؛ خوب نمی کنید که جنجال های خورد یا کلان تان را پیش ما واری آدم های سراپاتقصیر و نفسانی و گمراه آورده خرچ و ضرر تان را بیشتر میسازید. می بینید که ما طبق توقع شما گره گشا نیستم گره انداز استیم به کار تان یک نی که صد گره می پرتیم...

من مکتوب تان را امضا کردم ولی میدانم که به حل مشکل شما کمک نمیکند؛ اگر قاضی تان ضِد کند که میکند کار تان بیشتر روده میشود. باز همه ما به این روز شکر خواهد کردیم!

بیائید چیز چیزی به یکدیگر تیر شوید؛ اصلاح کنید و آرام پشت کار و زندگی و غریبی خود بروید.

من که خیلی جرئت یافته بودم میخواستم اصل داستان را به رئیس مرافعه بگویم ولی مدعی علیهم پیش دستی کرده او را پدر و وکیل خود خوانده؛ اختیارشان را واگذار کردند. رئیس هم قیمت روز مدعی بها را پرس و جو نموده آنرا نصف ساخت. چون من توان نقدی پرداخت نیمه قیمت را نداشتم که خودِ مُلک را متصرف شوم ناگزیر قسمت نقده را دریافت کردم.

 

اما داستان کارنامه های قاضی و محکمه محل را نسبتا خلص اما همه جانبه نوشته و با استفاده از امکانات آن روز در کابل؛ در جریده ای موسوم به «پیام وجدان» انتشار دادم که خوشبختانه مورد توجه شورای عالی قضا قرار گرفت. قاضی سریعا از محل غیب گردید و دیگر ندانستم که چه شد؟

                     *                    *                        *

 

... وای به روزی که بگندد نمک!

 

همهء ما پس از بدنیا آمدن از آنگاهیکه به حرف و ایما و اشارهء دیگران فهمیدن میگیریم؛ غالباً کلمه اسرار آمیز و طلسم گونه و جادویی «محکمه» را می شنویم که خیال میشود چیزی فرود آمده از آسمان ها ست و در درون آن ملائیک بی نفس و بیطرف و دانا و بینا و قادر مطلق بر حیات و ممات آدمیان تشریف دارند. آنچه از محکمه بیرون می آید وحی منزل و حق مسلم و چیز قابل احترام و اطاعت مطلق و حتی قابل تعظیم و سجده است.

 زمانیکه تحصیلات می بینیم و مطالعات می کنیم و خود را «تبعه» ، «رعیت» یا «شهروند» می یابیم هی در گوش ما پُف شده میرود که حق و آزادی و مسئولیت ما و دیگران «جز توسط محکمه» کم و زیاد شده نمیتواند و آنچه در آن بالا ها «لاریب فیه!» وجود دارد محکمه است و محکمه است و محکمه!

پیشتر که می رویم آداب محکمه رفتن و از محکمه گفتن برای مان چون نزولات آسمانی تفهیم و تمرین میشود که به قانون دان و قضا شناس و حقوق فهم بودن خود ما و یا متکی و دست بین و مطیع و گوش به حرف چنین نوابغ و نوادر! بودن مان منتهی میگردد.

ولی هیچگاه کس به ما نمی گوید که محکمه و حقوق و قضا و قانون ـ با اینکه ناگزیر کم و بیش ارزش های عام بشری را در خود دارد معهذا ـ چیزی جز«سیاست» به گونه تدوین شده و تشریفاتی و نسبتاً استاتیک چیزی نیست.

وقتی نظام سیاست گندیده و فاسد و جنایت خیز باشد؛ این زیر مجموعه"مقدس!" نیز مصئون نمی ماند.

 قضا و محکمه به درجه اول حافظ و توجیه کننده و تحمیلگر منافع و خواست های حاکمان جامعه میباشد و به درجه دوم ـ مخصوصاً در کشور های بلند رتبه از لحاظ فساد اداره و نظام و دولتداری چون کشور نامدار و پرآوازهء ما از همین رهگذر ـ محکمه غالباً مانند دُنبَل و آبسه ... جز غدهء پر از چرک و کثافت بسته در بنداژ سفید چیزی نیست و اکثراً مسند نشینان آن که مقامات خود را در قید زمان های معین میخرند و پیوسته نیز «حساب و حق و سهم» پس میدهند؛ در عالم واقع کسانی هستند که «جو دو خر را هم تقسیم کرده نمیتوانند».(تا اینجا واقعیت ها در رژیم های گذشته مدنظر است و این سطور نیز نوشته شده در سال 1388 میباشد.)

ولی مسلما در گذشته های تاریخ؛ امروز و برای آینده های قابل پیشبینی نمیتوان جوامع بشری را بی نیاز از محکمه و محاکم دانست و به دلیل این چرک و کثافت و بدخیمی سرطانی و توبرکلوزیک؛ این بخش اساسی و مهم نظام و اداره جامعه را مانند شش و جگر گل زده و آفت گرفته برید و به دور انداخت.

جوامع بشری و به ویژه مدعیان و مبارزان برای اصلاح اجتماعی چون احزاب سیاسی، نهاد ها و رسانه های ژورنالیتسک، بنیاد های تعلیمی و تربیتی و آموزش عالی، جوامع مدنی و حقوق بشری، سازمان های صلح طلب و عدالت خواه ... ناگزیر و مکلفند از توهم و خوش خیالی و بیغرضی و بی تفاوتی حتی پیشتر و بیشتر از مورد نهاد ها و مؤسسات عادی و برهنهء سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و بازاری؛ به در آیند و نیروی هرچه بیشتر خود را معطوف به مبارزه برای ایجاد قضا و محاکمی کنند که لااقل اهلیت و دانش و اراده و توان به عمل در آوردن قوانین و شرایع مرسوم و معمول و موجود و مورد اعتراف حاکمیت های حاضر را داشته باشند.

  در غیر این صورت و در غیاب آگاهی و تسلط اطلاعاتی بر قضا و حقوق و قانون و کم و کیف محاکم که چون «شمشیر داموکلس» پیوسته برسر همه آویزان است؛ مبارزه و تلاش و دم زدن از اصلاح و تغییر و بهسازی و بازسازی اجتماعی بیشتر به رقص آن آدمک  می ماند که مردم ما او را «لودهء توی» یعنی دلقک ناخوانده و نابلد جشن عروسی می نامند. صرف نظر از حاشیه ها و زواید؛ پیش روان جامعه باید محکمه و محاکم را که نصوص دینی ما به آنها مقام علوی و خدایی هم قایل است؛ به سان نمک و تطهیر دارنده های مشابه آن قیاس بدارند!!!

 

هرچه بگندد نمکش می زنند            وای به روزی که بگندد نمک

 

ولی نباید فراموش کرد که طئ هزاران سال طبقات حاکمه ترفند ها و چل و فن های حقوقی و قضایی ظریف  و عجیب و غریب حتی کمتر مرئی درست کرده اند که به مثابه شمشیر دو دم کارایی دارد و با آنها مصرانه تلاش میورزند از رسیدن دست عامهء مردم و حتی پیشروان سیاسی و حزبی و علمی آنان به حریم محاکم جلو گیری نمایند.

بدینجهت برخورد با قاضی و محکمه و مؤسسات قضایی دانش و بینش و مهارت و شطارت کافی لازم دارد و مانند بلند کردن شعار های سیاسی متداول و نقد و انتقاد و اعتراض بر ادارات و مقامات غیر قضایی آسان نیست و به راحتی تحمل نمیشود.

اینجانب با پشتوانه حقوقی و منطقی و سیاسی و اسناد و اثباتیه های فراوان فراهم شده در تمام عمر و بخصوص در 18 سال اخیر رژیم گذشته بود که به این اقدام دست یازیدم و در آن مسلماً کوتاهی هم داشتم و خواهم داشت و به هرحال ضرورت به حمایت جدی حق طلبان و عدالت خواهان کشور و جهان دارم.

قویاً باور مندم که این برخورد فتح باب بزرگی برای دیگران خواهد بود و شیوهء اتخاذ شده در افشا و رسوا کردن به اصطلاح فیصله محکمهء تنظیمی و بازاری مورد نظر میتواند به الگوی مؤثر و قابل ادامه و تکامل و تقویت برای همه و در تمامی سطوح مبدل گردد.

خوشبختانه در حوزهء فرهنگی ما محکمه و قضا و قاضی ـ چنانکه وانمود و تبلیغ مستمر میشود ـ آنقدر ها اعتبار و حرمت و قدسیت ندارد و آنچه را داشته است هم طئ سالیان اخیر رژیم گذشته به شدت از دست داده است.

 

افسانهِ تمثیلی "قاضی حاکم دریا ها"

 

 البته آرمان مردمان ما برای محاکم عادل و پاک و منزه بسیار عالی است و منجمله در افسانه تمثیلی آتی به بسیار زیبایی و شکوهمندی متبلور است:

«کشتی مالتجاره کسی در شهر نا آشنایی به دریا غرق شده بود. تاجر در سوگ هستی از دست رفته اش کنار ساحل زانوی غم در بغل گرفته و می گریست.

یکی از شهریان متوجه او شده جویای حالش شد و تاجر قصه تباهی اموال خود باز گفت.

شهروند مذکور گفت: اینکه ماتم ندارد؛ برو نزد قاضی تا داد تو از دریا بستاند!

تاجر جواب داد: قاضی و دریا ؟ اینکه امکان ندارد.

شهروند مصرانه بر سخن خویش تأکید کرد و تاجر را متقاعد ساخت تا به داد خواهی نزد قاضی برود.

قاضی عرایض بازشنید و حقایق باز یافت و حکمی نوشته به تاجر داد و گفت: ببر به دریا بنما تا اموالت را واپس دهد.

تاجر حیرت زده و بی باور حکم قاضی را نزد دریا برد و بر آن نشان داد. دریا تکانی خورد و کشتی و مال التجاره به سلامت کامل بالای آب آمد و نزدیک تاجر متوقف شد.

تاجر پس از جابجا کردن اموال خود؛ از سر هیجان به رسم سپاسگذاری مقداری از بهترین امتعه خود را برداشت و به حضور قاضی شتافته بر او عرضه داشت.

قاضی متحیرانه پرسید: این چه کاری است . من انجام وظیفه کرده ام و در بدل آن حق گرفتن هیچ چیز را تحت هیچ عنوان ندارم و بر تاجر شماتت کرد که تو چرا با این عمل خواستی مرا و مقام مرا به کثافت بکشی؛ چه چیزی تو را به این جسارت وادار کرد؟

تاجر گفت:

 عالیجناب! در ملک ما قاضی ها تا رشوت و تحفه و تارتق دلخواه خود را پیش از پیش نگیرند؛ اصلاً حکم عادی و کوچک هم نمیدهند؛ چه رسد به حکم معجزه آسایی مثل شما که بر دریای بیجان دادید و حقوق غرق شده مرا از او مسترد فرمودید؟

قاضی چون به تهء سخن رسید؛ حکم داد که ابر حاضر شود.

وقتی ابر حاضر شد؛ از آن پر سید که آیا تو در ملک اینها هم سر میزنی و آنجا می باری؟

ابر جواب داد:

بلی صاحب؛ گاه گاهی آنجا هم میروم و می بارم ولی در زمانی که آنان چیز هایی چیده و خرمن کرده باشند؛ می بارم که آن نعمت ها را تباه کنم و مانع بهره وری شان گردم!»

 

چنانکه می بینیم نفرت بی حد و حصری از محاکم فاسد و ناکارا و نا لایق درین حکایت تصویر میگردد. مردمان ما خواست و آرمان خود در مورد عدالت قضایی را اینگونه در برابر وضع بد و ناهنجار موجود قرار داده، بیان داشته اند و بیان میدارند.

 باید پرچم این آرمان کبیر را هر چه بلند تر بر افرازیم وآنرا با ترکیز در استراتیژی ها و تاکتیک های آگاهانه و ماهرانه و عمل قهرمانانه بی ترس و مداوم بر چنین ستراتیژی ها و تاکتیک ها گام به گام به سوی پیروزی های بیشتر و بیشتر ببریم.

                                                          لا حول ولا قوة الا بالله

 

 

محمد عالم افتخار     

     متن کامل «بغات عربده کش و "شریعت" سرِ گردنه» 

   «بغات عربده کش و "شریعت" سرِگردنه» عنوان تحلیل و حلاجی یک فیصله طاغوتی دیوان نامنهاد مدنی محکمه حوزه دوم کابل در سال 1388 هـ ش و پس منظر خیلی ها شوم آن بود که در بازه زمانی کمتر از دو ماه گذشته در ویبسایت های انترنیتی افغانی طی 2 بخش انتشار یافت.

قاضی معراج الدین (حامدی) رئیس دیوان مدنی، قاضی عبدالمصور مصمم عضو دیوان مدنی و ولی احمد (عاصم) رئیس محکمه ابتدائیه حوزهء دوم کابل در پای آن فیصله طاغوتی امضا گذاشته بودند.

من به مجرد صدور این طاغوت نامه؛ در عرایضی تحت فرنام «خیانت، شر، فساد و قطاع الطریقی در مسند قضا» به آن شدید ترین اعتراض را نموده و همراه با عریضه سرگشاده عنوانی ستره محکمه رژیم گذشته؛ متن و محتوای رهزنانه آن را رسوا و به نشر گسترده انترنیتی سپردم.

به هر دلیلی بود آن عرایض مورد التفات ستره محکمه وقت قرار گرفته و قاضی القضات در مورد؛ حکم تفتیش قضایی داد. این تفتیش قضایی صورت گرفت ولی در پی آن هیچ اتفاقی نیفتاد. برداشت من و شاید بسیاری اهل خبره عبارت شد از اینکه «خیانت، شر، فساد و قطاع الطریقی» منحصر به عرصه قضا نبوده در پهنه همه ارکان های رژیم تسری دارد.

با اینهم طی یک دهه بعدی؛ من بار ها ستره محکمه و قاضی القضات ها ـ و ضمناً رئیس جمهور هاـ ی رژیم را در گستره افکار عامه و وجدان عمومی مورد خطاب قرار داده مصرانه می طلبیدم که منجمله در مورد ماحصل آن تفتیش قضایی پُر طمطراق؛ حد اقلِ یک پاسخ لطف نمایند؛ که تا فرار زبونانه و قسماً مرگ ناگزیرانه شان؛ یکسره سنگ و منگ برجا ماندند.

البته در عالم واقع؛ نتیجه آن تفتیش قضایی «هیچ» هم نبود و بلکه از جمله موجب ارتقای مقام قاضی معراج الدین (حامدی) و سپردن ریاست های مرافعه ولایاتِ  پُر درآمد بلخ  و جوزجان به فضیلت مآب!!! ایشان گردید.

به هر حال؛ اطلاع از مکتوب شماره388ج1مورخ5/8/1443هجری قمری ریاست دفتر مقام امارت اسلامی که تجویز های پیشنهادی یک هیأت توظیف شده در مورد سرنوشت هزاران دعوی موجود در محاکم رژیم قبلی را به محاکم و مراجع ذیربط امارت اسلامی؛ متحد المال ارسال داشته بود؛ تکانه دیگری در من خلق کرد. درین مکتوب از جمله؛ آمده است که:

...قضات اداره فاسد قبلی- به تصریحات فقها- بغات نامیده میشوند...وقتیکه اهل عدل دو باره

تسلط پیدا کردند قضات بغات خود به خود عزل میگردند.

بدینگونه من برای نخستین بار در عمر 70 ساله خود؛ به یک مقوله فقهی آشنا شدم که رسایی و توانایی شگرفی در تبیین گرفتاری های 30 ساله ام داشت. من قبلا بر اساس نص صریح قرآن مجید میدانستم قاضیانی که از حدودات شریعت و فقاهت اسلام واقعی؛ عملا منحرف اند؛ ناگزیر قاضیان طاغوتی در حساب میباشند. لطفا همینجا دقت فرمایید:

«الم تر الی الذین یزعمون انهم ءامنوا بما انزل الیک وما انزل من قبلک یریدون ان یتحاکموا الی الطـغوت وقد امروا ان یکفروا به...؛» نساء/سوره۴، آیه۶۰.

آیا ندیدی کسانی را که گمان می‌کنند به آنچه (از کتابهای آسمانی که) بر تو و بر پیشینیان نازل شده، ایمان آورده‌اند، ولی می‌خواهند برای داوری نزد طاغوت و حکّام باطل بروند؟! با اینکه به آنها دستور داده شده که به طاغوت کافر شوند. امّا شیطان می‌خواهد آنان را گمراه کند، و به بیراهه‌های دور دستی بیفکند». (قاضی طاغوتی به کسی گفته می‌شود که بر اساس باطل حکم کند و یا جائر باشد. سیوری، جمال الدین مقداد بن عبد الله، کنزالعرفان، ج۲، ص۳۸۱.)

با اینهمه؛ به نظرم کاربرد واژه «طاغوتی» خیلی غلیظ می آمد؛ در حالیکه عمل آنان که یا به ناموس قضای قرآنی جاهل اند و یا این ناموس شریف را عمداً به خاک میمالند؛ «طاغوتی» تر نیز هست!

از آنجا که این گرفتاری ها در عالم واقع؛ فقط و فقط و تنها و تنها منحصر به من نبوده و نیست؛ فرض دیدم تا تجربیات و دریافت های خودم را بیشتر قسم یک درسنامه برای استفاده عامه بازنگری و بازنویسی کنم. و چنین بود که مولفهِ «بغات عربده کش و "شریعت" سرِگردنه» به هستی آمد و اشاعه یافت.

تعدادی از بازخورد ها ـ تا جاییکه اطلاع می یابم ـ می رساند که نگارش فوق برای درک و دریافت کاملتر به یک مقدمه دینی و فقهی در عمل و نظر ضرورت دارد.

آرزومندم با تدوین و تقدیم مختصر آتی که از منابع غنیمت انترنیتی فراهم کرده ام؛ بتوانم اندکی به رفع این ضرورت مدد نمایم.

  -  نقش قاضی

اهمیت و نقش قاضی و دستگاه قضا در شریعت اسلام بسیار بلند است. در حدی که به نص صریح و غیر قابل تأویل قرآن مجید؛ قاضی اصلی و حقیقی خود الله متعال میباشد:

در آیه ۵۷ سوره انعام می‌خوانیم: «ان الحکم الا لله یقص الحق و هو خیر الفاصلین» داوری و فرمان تنها از آن خداست، او حق را از باطل جدا می‌کند و بهترین جدا کننده (حق از باطل)است.

 

 و از همین رو؛ قرآن قضاتی را که بر مبنای احکام و دستورات الهی حکم صادر نمی‌کنند، به شدت هول انگیز محکوم میکند. پس مهمترین چیزی که قاضی می بایست از آن پرهیز کند حکم به ناحقّ و به غیر ما انزل اللَّه و یا سکوت در مقابل گناهان فردی و اجتماعی است، پدیده ای که جامعه را تباه ساخته و قبح معاصی را می شکند و گنهکاران را به معصیت تشویق می نماید.

قرآن کریم، حاکم به ناحقّ را به ترتیب کافر، ظالم و فاسق نامیده است:

 

در آیات ۴۴ و ۴۵ و ۴۷ از سوره مائده به ترتیب می‌خوانیم: «ومن لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون... فاولئک هم الظالمون... فاولئک هم الفاسقون» کسانی که به آنچه خدا نازل کرده است حکم نکنند کافرانند... ظالمانند... فاسقانند!

 

 هکذا قرآن؛ قضاوت را مسئولیت و ماموریت محول شده به پیامبران می‌داند. چنانکه خطاب به حضرت داوود می‌گوید:

«یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوی»

و قضاوت بین خلق را به این اعتبار در شان داود می‌شناسد که او خلیفه خدا در زمین است و نیز خداوند به همۀ کسانی که حسب ارشاداتش؛ متصدی امر قضا می‌شوند دستور می‌دهد:

 

...« و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل ان الله نعما یعظکم به ان الله کان سمیعا بصیرا»

«وقتی که در میان مردم قضاوت می‌کنید باید به عدالت حکم کنید. خداوند به شما اندرز نیکو می‌دهد و خداوند شنوای بینا است.»

 

قاضی بنابر اهمیت و قدسیت مقامش؛ همواره بر لبه پرتگاه خطر قرار دارد که آیا آگاهانه حکم به حق می کند یا نه و بلکه جاهلانه یا جبارانه اساساً به باطل فرمان میدهد؟

چرا که او لحظه به لحظه در معرض فریب ابلیس و اغوای نفس اماره و وسوسه های بشری از قبیل ارتشا و پارتی بازی و قومداری و ایدیولوژی و سیاست و جاذبه ها و دافعه های دیگر است.

 

قرآن مجید حتی در مساله شهادت و گواهی دادن به حق که یکی از مقدمات مهم داوری به حق و عدالت است، تاکید فروان نموده و همه مؤمنان را مخاطب ساخته می‌فرماید: «یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین لله شهداء بالقسط و لا یجرمنکم شنآن قوم علی ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون»

‌ای کسانی که ایمان آورده‌اید همواره برای خدا قیام کنید و از روی عدالت گواهی دهید، مبادا دشمنی با جمعیتی شما را به گناه و ترک عدالت بکشاند، عدالت کنید که به پرهیزکاری نزدیک ‌تر است و از معصیت خدا بپرهیزید که خدا از آنچه انجام می‌دهید با خبر است.

 

بنابراین با التزام کافی به این مراتب؛ در محیط جامعه اسلامی هیچ چیز نمی‌تواند حق و عدالت را بر هم زند، شهادت‌ها همه باید عادلانه باشد چه در مورد دوست و چه در مورد دشمن، و داوری‌ها و قضاوت‌ها نیز باید بر محور عدالت دور زند و نزدیک‌ترین و دور‌ترین افراد باید در آن یکسان باشند.

و بر مردم نیز «بردن مرافعه نزد قضات جور - یعنی کسانی که دارای شرایط قضاوت نیستند - حرام است؛ پس اگر کس مرافعه را نزد آن‌ها برد معصیت‌کار است و آنچه را که به‌حکم آنان گرفته در صورتی ‌که دَین باشد حرام است و در صورتِ عین، اِشکال است، مگر اینکه استیفای حقش بر مرافعه نزد آن‌ها، موقوف باشد، که در این صورت، جواز آن مخصوصاً اگر در ترک آن برایش حرج باشد بعید نیست.»

 

از سوی دیگراصل فقهی «توحید اطاعت» می‌گوید:

تنها فرمان خدا، و فرمان کسانی که فرمان شان به فرمان خدا باز می‌گردد، مقبول و مطاع است، بنابراین در احکام قضائی نیز حکم و فرمانی قابل قبول است که به اذن پروردگار باشد.

 

اگر از این دیدگاه به جامعه انسانی بنگریم مبداء حق داوری و قضاوت بسیار روشن خواهد بود، و در تشخیص آن هرگز سرگردان نخواهیم شد، زیرا نگاه به نقطه‌ای می‌دوزیم که هستی از آن جا سرچشمه می‌گیرد و آفرینش ما از سوی او و فرمان در همه جا فرمان اوست. بنابراین باید همیشه بکوشیم که محاکم قضایی ما به فرمان او برگردد، مشروعیت خود را از ناحیه او کسب کند و رنگ الهی به خود بگیرد.

 

ـ  امتناع فقهای اسلامی از قضاوت

 با آن که قضاوت در اسلام از واجبات کفایی است فقهای اسلامی تا می‌توانستند از قبول آن امتناع می‌کردند، چنانچه ابو حنیفه از دستور منصور خلیفۀ عباسی که به او پیشنهاد تصدی قضا را در بغداد کرد سرباز زد و زندان را بر این امر ترجیح داد.

سفیان ثوری برای فرار از قبول مسئولیت قضا از دیار خود متواری شد و به بصره گریخت و چندان متواری بود تا اجلش فرا رسید. وقتی خلیفۀ دوم به عمرو بن عاص که از طرف او والی مصر بود، نوشت که کعب بن ضنه را به قضاوت آن ناحیه منصوب کند. عمرو عاص نامۀ خلیفه را برای کعب فرستاد و کعب پاسخ داد:

به خدا سوگند کسی که خداوند او را از گمراهی و هلاکت و جاهلیت نجات داد خود را دوباره گرفتار هلاکت نمی‌کند و شغل قضا را نپذیرفت.  قاسم بن ولید وقتی به او پیشنهاد قضاوت شد خود را به جنون زد.

 

 - امانت الهی

 

بدیهی است وقتی قضاوت به مفهوم اجرای حکم و عدالت الهی باشد، چنانکه در اسلام به همین مفهوم است، یعنی حکم خدا را در فصل مخاصمات به کار بردن که لازمۀ آن شناختن حکم خدا در مواردی است که نصی موجود نباشد، مسلم است مردان باتقوا و پرهیزکار را مشکل می‌توان وادار به این کار کرد و به همین جهت است که فقیه مخلص خود را به دیوانگی می‌زند یا حبس و زجر را بر قضاوت ترجیح می‌دهد یا از شهر و دیار آواره و متواری می‌شود تا ناچار به قضاوت مبتلا نگردد؛ زیرا قضاوت کار پیامبران و خلفای خداوند بر روی زمین است و اگر از آن به امانت الهی تعبیر شود نابجا نیست و اگر کسی در رأی خود ابطال حق یا احقاق باطل کند به امانت الهی خیانت کرده است.

 

 - چهار گروه قضات

 

فقیهانی قضات را به چهار گروه تقسیم نموده اند که سه گروه به تحقیق دچار عذاب الهی و گرفتار آتش دوزخند و تنها یک گروه اخیر رستگارند:


۱. کسانی که عالمانه قضاوت به باطل کنند.
۲. کسانی که نادانسته قضاوت به باطل کنند.
۳. کسانی که نادانسته قضاوت به حق کنند.
۴. کسانی که دانسته قضاوت به حق می‌کنند.

 

دستۀ سوم نیز در ردیف دو دستۀ قبلی است چون هیچ کس حق ندارد بدون کشف حقیقت یا بدون اطلاع و علم در موضوع دعوی حکم صادر کند. قاضی که حقیقت را نشناخته است اگر به حق هم حکم دهد به منزله کسی است که عامدانه یا جاهلانه به ناحق حکم داده است، چون او حکم صادر نکرده، بلکه دست به قمار زده است.

تنها گروهی اهل نجاتند که در دعاوی، حق را تشخیص می‌دهند و بر اساس آن؛ حکم صادر می‌کنند.

                                 

                                *           *                *

در مورد امتناع برخی از فقهای بزرگ اسلامی از قبول امر قاضی گری و قاضی القضاتی تا جاییکه به قلب و وجدان ایشان رابطه دارد؛ مسلماً چیز زیادی نمیتوان گفت.

مگر اصول، ابزار ها و امکانات قضاوت در اسلام از لحاظ نظری؛ حتی در موارد خیلی پیچیده و خطیر؛ در حدی نارس و ناقص و ناتوان نیست که میزان ریسک و خطا و به گناه اندر شدن در پروسه آن وحشتناک باشد . وانگهی اگر پس از کوشش های کاملاً صادقانه در کشف حقیقت؛ بازهم قاضی به مثابه بشر؛ در حکمش به خطا رود؛ کم از کم در آخرت که هیچ رمز و رازی پوشیده و پنهان نمی ماند؛ عذرش پذیرفته است.

 

لذا به نظر میرسد که عدم رغبت و حتی فرار جمع فقهایی که گفته آمدیم؛ از قبول عهده قضاوت؛ اغلب به ظروف زمانی و مکانی یا شرایط میدانی و اوضاع و احوال زمانه بر میگردد. در زمانه هاییکه حاکم و قاضی شخص واحد بود مانند سلسله ای از خلفا و برخی شاهان و روسای قدیم؛ در هر حال چنین ترس از قضاوت وجود و حتی معنا نداشت.

 

پس عطف توجه به شرایط نامطلوب و جبر های فرساینده یا دفع ناپذیر حاکم که امکانات قضای مستقل و مختار را محدود یا محو کرده است؛ عامل تعیین کننده گریز بزرگان دانش و دهای قضایی از پذیرفتن عهده قضاوت خواهد بود.

 از جمله مطالعه مورد رد منصب قضا در خلافت منصور عباسی توسط امام اعظم ابوحنیفه رح بیانگر بسیار روشن این فرضیه است.

 

تراژیدی رد منصب قاضی القضاتی توسط امام اعظم:

 

ما همه گی نه تنها به حضرت امام اعظم ابوحنیفه النعمان صوفی کوفی رحمة الله علیه معرفت بیش و کم داریم بلکه چه بسا از لحاظ مذهبی و فقهی پیروی آن بزرگوار شمرده میشویم.

این چنین حدوداً دو ثلث مسلمانان آسیا و خیلی کشور های دیگر جهان از پیروان مذهب و فقاهت آن حضرت بوده و متباقی مسلمانان و هکذا کافه دانشمندان جهان نیز احترام و تکریم والایی به ایشان قایل میباشند.

 

شاید مهمتر هم این است که حضرت امام اعظم ابوحنیفه نعمان بن ثابت بن زوطی بن مرزبان کابلی هموطن پرافتخار و پر تلالو و جد جید و شریف خود ما مردمان افغانستانزمین و ایرانزمین و ماورای آمو و کوکچه میباشند.

ایشان که در نیمه دوم قرن اول و نیمه اول قرن دوم هجری می زیستند؛ بنابر شهرت و محبوبیت علمی و فقهی بزرگ شان؛ توجه خلفای وقت اموی و عباسی را به خویش جلب نموده توسط آنان ناگزیر ساخته میشدند که به قرب و جوار خلافت کار و فعالیت کنند.

 

آخر الامر اوجگیری پر شتاب شهرت و محبوبیت این اسوه بزرگ صاحب شریعت که فقیه بغداد هم شناخته میشد؛ ابوجعفر منصور خلیفه عباسی را به هراس انداخت به ویژه در زمانی که علیه خلافت منصور شورش برپا شده و او به سرکوبی خونین مردمان مشغول بود، دسیسه آمیز امام اعظم را احضار و به وی منصب قاضی گری یا همان قاضی القضاتی را تکلیف کرد. به شمه ای از دیالوگ خلیفه و امام اعظم درین زمینه دقت فرمائید:

 

خلیفه: ای امام! ما و علما توافق کرده ایم که منصب قاضی گی را بر دوش تو گذاریم.

امام اعظم: خیلی ممنونم از این. باعث افتخار است که خلیفه و علما و مشایخ به ما اعتقاد دارند. هدف از این تعینات چی باشد؟

خلیفه: هر حرف تو برای مردم عراق وزن دارد و غیر از تو کسی چنین آبرو و اعتبار ندارد.

امام اعظم: سوگند به نام خدا که من در حالت رضا به خودم اعتماد ندارم؛ در حالت غضب چطور میتوانم اعتماد کنم؟! اگر مسئاله برایت مهم است که مرا تهدید به غرق کردن در دریای فرات و قبول منصب نمایی؛ البته من غرق شدن را می پذیرم. تو اطرافیانی داری؛ آنها احتیاج به کسی دارند که به خاطر تو؛ آنها را احترام کند؛ ولی من برای این کار صلاحیت ندارم.

خلیفه: تو دروغ میگویی؛ تو صلاحیت داری!

 امام اعظم: تو هم اکنون بالای خودت حکم کردی. چطور برایت حلال است که کسی را قاضی بر امانت تعیین نمایی که او دروغگو است؟!

خلیفه: تو از منطق و معنا نرو! تو خودت میدانی که مقصد نهایی من چی هست؟!

امام اعظم: اصلاً نمیخواهم با شما کاری را انجام دهم بدان وجه که از شما نسبت مسلمین اشتباه زیادی می رود!

خلیفه: چه دلیل آورده میتوانی؟

امام اعظم: تو مسلمین را که قیام کرده اند سر زدی!

خلیفه: شرط آن است که مسلم به خلیفه باید تا آخر صادق بماند.

امام اعظم: اهل مسلم شرطی برای تو کردند که در اختیار نداشتند تو به آنها شرطی گذاشتی که چنین حق نداشتی، خون مسلم تنها به یکی از سه شرط حلال میگردد؛ پس شرط مذکور برای تو خون آنها را حلال نمیگرداند. و اگر تو برای اینکار آنها را به ریختن خونشان مجازات نمایی؛ برایت حلال نیست و شرط خدا به وفا کردن اولی است!

خلیفه: باز چی؟

امام اعظم: چطور منصبی را قبول کنم که زیر فرمان سرزدن مردی مهر بگذارم!؟

یک درباری نزدیک خلیفه: ای امام دَور! به خدایت سوگند میدهم که این کار را نکن و خودت را هلاک نساز!

خلیفه (در اوج غصب): زندانش کنید!

 

بدینگونه اساسگذار شریعت کبیر حنفی؛ به زندان خلیفه منصور عباسی انداخته میشود و تا سرحد مرگ لت و کوب و شکنجه میگردد تا مگر قاضی گری خلافت را قبولدار گردیده نام و شهرت و دانش و دهای فقهی خود را فدای امیال حکام جایر و فاسد گرداند. ولی نه؛ جباران نمی توانند قامت تا آسمانها افراشتهء این اُسوه تاریخ انسانیت و معنویت را حتی اندکی خم کنند. پیکر این روح بزرگ زیر ضربات فیزیکی ی بیحساب؛ از حال میرود و او با ادای کلمه شهادت با زندگی وداع مینماید. با اینهم ناگزیر میشوند برای کشتن کاملش؛ از زهر نیز استفاده کنند.

 

خلیفه منصور عباسی پس از مرگ امام اعظم؛ از جنایت هولناک خود متوحش گردیده به پیشگاه مردمان؛ نسبت آن معذرت خواهی میکند؛ و بر مزار جد جید و شهید مان نماز استغفار میگذارد!

این جریان تکاندهنده تاریخی را ویدیویی نیز ببنید:

ویدیو اول

ویدیو دوم

ویدیو سوم

ویدیو چهارم

 

در پایان نسبت اینکه اینجانب با آوردن؛ حماسه بزرگ امام اعظم ابوحنیفه رحمة الله علیه؛ به دنبال مطالب راجع به قاضی ها و قاضی القضات های نامنهاد رژیم گذشته؛ به نحوی شایبهء یک مقایسه ولو مع الفارق را ایجاد کرده ام؛ از اهل نظر و از پیشگاه پرفتوح آن حضرت پوزش میطلبم و صرف آرزو و نیتم این بوده است که عزیزان خواننده بتوانند هرچه روشنتر ببینند که فاصله راه از کجاست تا به کجا؟

                                    *            *             *

غایه از نگاشته «بغات عربده کش و "شریعت" سرِگردنه» نیز همین است.

قاضی نامنهاد معراج الدین حامدی و شرکا، اینجا کاملاً تصادفی در جایگاه نمونه و سمبول قرار گرفته اند. در حالیکه آقایان بویی از دانش و فن و هنر قضاوت ـ ولو طاغوتی ـ نبرده اند.

اگر به واژه کلیدی «بغات» (به معنای بغاوتگران علیه نظم با اهلیت وعادلانه اجتماعی)  و قاضی های بغات؛ دقت نماییم؛ جای تعجب نمی ماند که چرا اینهمه نا اهلان مقامات تخصصی قضا ـ و فراتر از قضا ـ را اشغال نموده بودند.

 

اصولاً بر اهل قضا و به ویژه قاضی الزامی است که نه تنها در دانش های فقهی و حقوقی تخصص داشته باشد بلکه باید جامعه شناسی و مردم شناسی و حتی روانشناسی بداند. رسوم و عنعنات و عادات و اعتیادات افراد و درجات قوت و ضعف گروه های ساحه مسئولیت خویش اعم از ریز و درشت را به خود معلوم بدارد. اهل خبره و معتمدان و محترمان مردم را بشناسد و با ایشان حشر و نشر و روابط حسنه و سازنده برقرار نماید.

 

به برکت اینها و موارد مکمله دیگر؛ نعمتی به نام «علم قاضی» فراچنگ می آید که توان و مهارت معجز نما ارزانی میدارد.

ولی وقتی در عالم واقع؛ استیلای «بغات» اتفاق میافتد؛ آنان علی القاعده دارای چنین مواصفات و امکانات نیستند لذا حتی ممکن است با چارپایان خویش هم که شده مقامات اشغالی را پُر نمایند.

 

 بنابرین قاضی بغات؛ در واقعیت امر قاضی نیست حتی اغلب نیز نمیتواند ادای قاضی را در آورد. در همین نمونهِ معراج الدین حامدی و شرکا؛ ما و شما این حقیقت اعظم و اعلم را به وضوح برابر با آفتاب می بینیم.  البته تماشای تمام قدِ کل منظره با خوانش حوصله مندانه و حتی الوسع دقیق نگاشته «بغات عربده کش و "شریعت" سرِگردنه» میسر می آید. ولی اینجا فقط یک مثال:

 

قضات بغات در باصطلاح فیصله نامه خود می نویسند که دعوی .. در مورد خرید آپارتمان ۲۵ بلاک ۱۵۷ واقع میکروریان سوم مؤجه و ثابت نبوده بلکه دفع شاه جهان مدعی علیها.. موجه به نظر میرسد.

سپس به نام استدلال؛ تنها مدعیات موجه!!! مدعی علیها را عیناً یا با کاست و افزود نقل نموده اینگونه خاتمه میدهد « برای مدعی ..گفتیم .. من بعد در خصوص مدعی بهای فوق غرضدار نباشی»

 

گذشته از «موجه به نظر میرسد» که بیانگر "ظن و گمان» است نه «علم»؛ تنها مدعیات یک طرف دعوای چندین ساله و دارای اوراق تحقیقی و اسناد متعدد کم از کم 100 صفحه ای را اساس فیصله قرار دادن، افشاگر نادانی و جهل غم انگیز فقهی است.

قاضی شرعاً مکلف است که پس از استماع هرگونه مدعیات هریک از طرفین دعوی که لابد بر حق به جانب بودن خویش؛ ردیف میکنند؛ از آنان بخواهد که «بینه» های خویش را ارائه نمایند.

بینه؛ اسناد مثبته و شواهد و قرائین فیزیکی و منطقی روشنگر مدعا های مطرح شده است.

 

در حالیکه اینگونه بینه ها کافی و کارا دانسته نشود و یا هم برای تدقیق بیشتر و بهتر حق؛ قاضی باید شاهدان بر مدعا را احضار و شهادت آنانرا طبق موازین شرع استماع و ثبت نماید. تحت شرایط ناقص و ناکافی بودن همه این موارد؛ قاضی باید از اهل خبره به شمول قاضی های مجرب و خوشنام دیگر؛ مدد بجوید و در نهایت هم طرف مُنکِـر را به قسم رجعت دهد.

 

البته در عصر کنونی امکانات فراوان دیگر برای سره ساختن سند ها و مدعیات چون کریمنال تخنیک و حتی ماشین های دروغ سنج کشف و اختراع شده و در دسترس میباشد که قاضی عندالایجاب شرعاً مکلف به بهره گیری از آنهاست.

درینجا چون دعوی بر سر یک آپارتمان میکرویان کابل است؛ نه تنها قوی ترین اهل خبره بلکه اساساً  اسناد و شواهد قاطع مدار حکم در اداره تدویر و مراقبت مکرویانها وجود داشته می باشد؛ چرا که سجل و سوانح همه مکرویان ها از 0 تا 100 همانجا ثبت و قید شده می رود.

 

وانگهی خود مدعی علیها اقرار است که «آپارتمان را فروخته بودم» ولی اینک دعوا دارد که فروش به شرط پرداختِ  تمامی قیمت آن طور یکدم و پیش از قباله شرعی و تسلیمی فیزیکی آپارتمان بوده است و مشتری فقط 18 و نیم لک افغانی آنرا داده است؛ «لذا من این بیع را قبول نکردم!!!!!!!!!!!!!!».

آیا چنین شرطی« موجه! به نظر میرسد»؟؟؟

حتی برای کسان کوچه و بازار و حتی برای کودکان؟!

شما میگویید: نه!

ولی قاضیان بغات در فیصله نامه طاغوتی چه میگویند:

مدعی علیها آپارتمان را «در بدل مبلغ هشتاد لک افغانی به اساس ستهء رهنمای مؤرخ ۹/۹/۱۳۷۱ بالای محمد عالم ولد محمد قاسم .. به فروش میرساند و از جمله مبلغ متذکره هجده لک و پنجاه هزار افغانی آنرا نقداً از .. مذکور تسلیم میشود و با همین پول اقساط دین باقیمانده به ذمت مؤرث خود را به دولت تحویل و قبالهء فوق الذکر را از اقراری وکیل دولت به نام خود ، بنون کبیر و موصی لهم خود اخذ میدارد و متعهد میگردد که قبالهء مذکور{به نام محمد عالم} را تکمیل و باقیماندهء پول خود را در موقع اقرار در محکمه اخذ میدارد و دو ماه و هشت روز بعد از بیع وثیقهء تجویز خط نمبر ۱۶۱بر ۲۷۰۸مؤرخ ۱۷/۱۱/۷۱ راجع به فروش آپارتمان تحت دعوی که در آن صغار نیز حقدار بودند ترتیب میگردد. بعد از فروش آپارتمان .. مدعی مذکور باقی پول را نمی دهد و شاه جهان مدعی علیها قباله را ترتیب نمی کند»

 

لذا مدعای او بر اینکه «آپارتمان را فروخته بودم به شرط» پرداخت تمامی قیمت آن طور نقد و یکدم و پیش از قباله شرعی و تسلیمی فیزیکی؛ «موجه! به نظر میرسد» حاجت به «بینه» و شهود و اهل خبره و ...نیست. چونکه . چرا که . برای آنکه:

«مـــــــــــــوجــــــــــــــــــــــــه! بـــــــــــــــــــــــــه نــــــــظـــــــــــــر مــــــــــــیــــــــــــــــــــــرســــــــــــــــــــــد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!»

 

پیشِ « موجه! به نظر ..» طاغوت رسیدن، شرع و قانون و خرد و عرف و رسم و رواج و عنعنات...پشیزی هم نمی ارزد!!!!!

 بنا بر....همین «برای مدعی ..گفتیم .. من بعد در خصوص {اپارتمان} مدعی بهای فوق غرضدار نباشی»

 

اگر طاغوت (یعنی ابلیس) پاداشی مانند جایزه نوبل داشته باشد؛ همانا نصیب همین «قاضی معراج الدین (حامدی) رئیس دیوان مدنی محکمه حوزه دوم» کابل در سال 1388 شده است و غالباً هم آنرا بدون شرکا؛ نوش جان فرموده است!

                                     *                 *                 *

به هرحال و بدین منوال؛ متن کامل نقد و نگارش «بغات عربده کش و "شریعت" سرِگردنه»  را از اینجا دانلود فرموده با بهره گیری از تکنالوژی روز؛ آنرا بر کاغذ؛ پرینت و صحافی نموده مورد استفاده راحت خود و عزیزان ـ و آینده گان ـ خویش قرار دهید.         

 

            به یزدان که گر ما خرد داشتیم     کجا این روزگار بد  داشتیم!

  

                                                    8 دلو 1402مطابق 28 جنوری 2024

 

 

 

 انجنیر زلمی نصرت 

(سیاسي فلسفه٬ سیاست د سیالانو لوبه) یو سیاسي٬ تاریخي٬ ټولنیز او یو ژور فلسفي تحقیقاتي اثر دی٬ چې داکتر سید شیر آقا حرکت هغه په ۳۶۸ موخو کې قابل د فهم په خورا لوړه سطحه ایجاد او لیکلي دي. 

 دغه مهم سیاسي فلسفي اثر د خدای بخښلي داکتر سید شیر آقا حرکت د زوی ښاغلي سید اباسین حرکت له خوا ما ته را ورسید. 

 د هر څه د مخه د هغه څخه مننه کوم٬ چې داسي یو نایابه او گران بها اثر یې راته ډالۍ کړ. 

پوهیږم چې ددغه علمي٬ سیاسي٬ فلسفي اثر په اړوند نظر ورکول او د هغه نقد کول د مسلکي کسانو دنده ده٬ چې ژورحقوقي٬ سیاسي او ټولنیز پوهه ولري٬ ټولنه ـ ځان او جهان وپیژني. 

شاید د نهضتونو د پرلپسي د ناکامیو یو دلیل هم دا داوي٬ چې افغان سیاسیون له حد او اندازې څخه زیات په پردیو تکیه او باور کوي نظر خپلو ته٬ چې پایله یې د ترکاڼ او د بیزو مامله شي. 

داکتر سید شیرآقا حرکت د لوی فلسفي شاعر رحمان بابا د لاندې بیت په اړه٬ چې متقابل مسولیتونه روښانه کوي٬ هم ژور تحلیل لري: 

دلته دم او قدم دواړه په حساب دي

پل غلط له لارې مه ږده بې حسابه

رحمان بابا 

  په دغه اثر کې د ټولنې سیاسي او حقوقي مناسباتو پر فلسفي اړخونه جدي بحث او څیړنې شوي او دغه مساله یې هم څیړلې ده٬ چې مونږ یو تعداد ولې دومره بې وسه او بې ننگه شوې یو٬ چې پردي گټې پر خپلو گټو بره گڼو او پردي زموږ په ملک کې دخپلو ناروا اعمالو د پلې کولو جرآت کوي.؟ 

په یاد اثر کې د ملي گټو په نظر کې نیولو سره د سولې  او د گفتمان د فرهنگ ترویج او نهادینه کولولاري٬ چاري او لارښوونې او وړاندیزونه په لومړي قدم کې د افغانانو تر منځ په نښه شوي٬ چې سیاست وال٬ دولتونه٬ ولسونه٬ گوندونه او منفرد کسان دې څنگه خپل ذات البیني ستونزي سره حل او د سیالیو په ډگر کې د سالم رقابت پر اصولو ودریږي او پرې عمل وکړي.کنه ټولنیز نظام شلیږي٬ د ټولنې توازون له منځه ځي٬ د سیالې ټولنې جوړیدل ناممکنه او سیاستوال هم  ناکامه٬ بدنامه٬ رسوا او ذلیل کیږي.همدارنگه ملي او موضيعي ارزشونه که د بین المللي معیارونو سیال او ور سره برابر نه وي٬ د ارزش وړ نه دي. که څوک د داسې معیارونو سره د لوبې میدان ته ورځي٬ حتمن به یې بایلي. لکه چپیان٬ جهادیان او لیبرال دیموکراتان.د تیرو حکومتونو مثبت او منفي درسونه او معیارونه اوس طالبانو پورې ارتباط نیسي٬ چې د جهان سره څنگه تعامل او سیالي کوي؟. 

داکتر سید شیر آقا حرکت په کال ۱۳۵۷ کې د کابل ښاروال په توگه وگمارل شو.لومړی کار یې د کابل ښار ماستر پلان تکمیلول او قانوني کول و.هغه به ویل: 

د کابل ښار بې مفهومه پراختیا باید د ۲۱ پیړۍ په ایکالوجیکي فاجعه بدله نشي!!! 

په خواشینی سره٬ چې د جهادیانو او د غربیانو په موجودیت د جمهوریت په شل کلنه خود سره او بې قانونه دوره کې کابل ښار د ۲۱ پیړۍ په فاجعه بدل شو، چې معیاری کول یې غټ لگښت او بودجه غواړي. 

داکتر سید شیر آقا حرکت د شاهی نظام په جمهوري نظام د بدلیدو په سیاسي بدلون کې فعاله ونډه لرله. 

په دې اثر کې د هغه د سترگو لیدلي حالات٬ لید لوري او خاطرې د افغانستان د سیاسي حالاتو په اړوند آن د هغه تر مړینې ( کال ۲۰۲۳)  پورې هم لوستلای شو. 

هغه ( ۲۰۰۴ ام میلادې کال) کې د افغانستان په باب د علمي٬ فرهنگي٬ سیاسي او فلسفي مسایلو د رسولو په موخه د خپلو افکارو٬ مرامونو د خپرولو په غرض یې د ٫٫ حرکت٬٬  په نوم دوه میاشتنی اخبار تاسیس او د جرمني له ایسن ښار څخه یې خپور کړ. 

هغه په دې هلکه داسې وایې: 

(...  په دې ورستیو وختو کې په افغانستان او د هغه د باندې ډیرې خپرونې خپریږي. هغه څوک چې په ایمانداری سره دغه کار سر ته رسوي٬ مونږ یې هر کلی کوو. ددغه خپرونو په سرخطو کې معمولآ لیکل کیږي: بې طرفه٬ آزاده٬ مستقله٬ ملي٬ اسلامي او داسي نور.

موږ ټولې دغه پدیدې نسبي گڼو٬ ځکه د لومړي ورځې څخه وایو چې موږ هیڅکله بې طرفه نه یو. موږ ټاکلی او مشخص هدف٬ طرف او ارمان لرو. زموږ طرف د هر څه د مخه زموږ گران هیواد افغانستان دی٬ افغان اولس٬ د هغوی ملي گټې٬ منلي رسوم٬  عنعنات٬ عقاید او مقدسات او وروسته له هغه بین المللي او عام انساني تعلقات او تعهدات دي٬ چې په پوره ایمانداری سره د هغې پلوي او دفاع کوو او نور به هم دې کار ته اړ باسو..) 

٫٫ حرکت٬٬ د اشغال مخالف او د هغه ضد و٬ په دې مورد کې هم  د روسانو٬ ناټو او امریکایانو د يرغل په اړه د واقعیتونو پر بنیاد جدې تحلیلي مسایل او فاکتونه لوستلای شو.

نیکلای استراوسکې چې د ( پولاد څنگه کلک شو ) ناول سره شهرت پیدا کړ٬ داسي وایې: 

 انسانان د خپل ژوند په ورستیو شیبو کې٬ خپلو تیرو ته ځغلنده نظر اچوي٬ چې څه یې کړي او له هغه نه کوم څه پاتې دي او کنه!. 

 کال ۲۰۲۴ میلادې د فبروری د میاشتی  په ۱۵ نیټه ښاغلي جنرال ذبیح الله زیارمل چې یو مدت تر یو چتر لاندې د داکتر سید شیر آقا حرکت سره کاري معرفت درلود٬ د هغه په مورد کې راته  داسې وویل: 

داکتر سید شیر آقا حرکت صاحب د قلم٬ صاحب د مطالعې با سواده٬ با سویه علمي٬ فرهنگي٬ سیاسي او یو فعال اکادمیک پلټونکی او څیړونکی شخص و.

پاک لاس او نفس یې درلود او د نیکو او ښو اخلاقاقو خاوند و. 

د داکتر سید شیر آقا حرکت د ژوند او نورو اثارو په باره کې ( د تللو د یادونو)  د مقالو په ټولگه کې اړین معلومات خپاره شوي دي. 

 زه باور لرم٬ که دغه اثر زموږ د هیواد نور پوهان او مسلکي کسان تر لاسه او ولولي٬ هغوي هڅوي٬ چې په خپلو تخصصي٬ مسلکي او علمي ساحو کې ورته اثار ایجاد او هیوادوالو ته وړاندي کړي.او باور لرم٬ چې  دا شان اثار د ځوان او ملي مبارزو د لارې مشعل گرځیدلای شي.

پای

 


نویسنده Nidal Taibi برگردان شيرين روشار  
هنگامی که زمانه اضطراب آور و آینده غم انگیز به نظر می آید، زدودن گرد و غبار از برخی جستارها مفرح ذات است. جستارهای هانری برگسون، فیلسوف فرانسوی، (۱۹۴۱-۱۸۵۹) از این دسته اند.

نسل های پس از او، وی را در کلمات قصاری چون «خیزش حیاتی» یا «نیروی معنوی» و غیره، مومیائی کردند، در حالیکه او نویسنده آثاری بسیار متنوع است که در آنها به موضوعات گوناگونی چون طول زمان، حافظه، شهود، آزادی و مذهب می پردازد. با این حال، همگی از خط مشترکی پیروی می کنند و آن زیست گرائی است. برگسون در آثارش از «جستاری بر داده های آنی ذهن» گرفته تا «دو سرچشمه اخلاق و مذهب»، «خنده» و «تحول خلاق»، به خاطر خشکی برداشت های ماشین گرا و غایت گرا از زندگی که تصور می کنند همه چیز از پیش در جهان وجود داشته و هیچ چیز دیگری خلق نخواهد شد، کوشیده است تا از نگرشی به زندگی دفاع کند که با قدرت خلاقیت فی نفسه خود، در ذات هر انسان نهفته است. برگسون که به اندازه استعدادهایش دشمن داشت (کتاب «سگ های نگهبان» پُل نیزان هنوز در خاطره هاست)، در دوران حیات از هاله ای بهره مند بود که امروز به دشواری می توان تصورش را کرد. کلاس هایش در «کولِژ دوفرانس» نه تنها هنرمندان، دانشمندان، دانشجویان و اقتصاددانان را جذب می کرد بلکه خارجی ها و زنان جوان را نیر... شارل پِگی و سندیکالیست انقلابی، ژُرژ سورل، درس های او را شنیده و کتاب هایش را خوانده اند. یکی از دلایل این شیفتگی، سبک برگسون است که الهام و شهود را به مفهموم پردازی ترجیح می داد.

پُراحساس و شوریده حال، برگسون اندیشه اش را به ضرب ایجاز و استعاره پیش می بُرد. اگر چه این سبک غنائی او را به بالاترین افتخار ادبی یعنی دریافت جایزه ادبی نوبل در ۱۹۲۷ رساند، اما همان نیز سایه ای از شک و تردید بر ماهیت فلسفی جستارهایش افکند. برای آشکار کردن مسائلی که این سوء تفاهم دربر دارد است که برونو کلِمان، استاد ادبیات فرانسه، به نوشتن کتابش همت می گمارد (۱). او می گوید که به دور از ادا و اطوارهای هنرمندانه، این سبک به طور کامل در راستای یک اندیشه فلسفی است که می کوشد مشکل به کارگیری واژگان غیرتخصصی را دور بزند. برونو کلمان حتی پا را فراتر گذاشته و ما را به خواندن برگسون به عنوان یک نویسنده، هنرمندی تمام عیار دعوت می کند و اعلام می کند که ارزش یک متن فلسفی تنها در تزی که از آن دفاع می کند نیست بلکه در غنا و پُرمایگی و زیبائی و لذتی که فراهم می آورد نیز هست.کلاً و به طور خلاصه، قالب از محتوا جدائی ناپذیر است.

شایعه پیگیر و قوی دیگری نیز مدعی بود که فیلسوف خود را درگیر مسائل بزرگ زمانه خود نمی کرد. به گفته وکیل میشل لاوال (۲)، تصویر یک برگسون بی بخار و گوشه نشین در کرسی کولژ دوفرانس تصوری خیالی است. اگرچه او در ماجرای دریفوس ساکت ماند، اما رفتارش را می توان با جهان گرائی افراطی اش توضیح داد. او موضع هموطنان یهودی خود را دنبال کرد که «نمی خواستند دیگران فکر کنند که آنها از دریفوس دفاع می کردند چون دریفوس یهودی بود. نمی خواستند که دیگران بتوانند رفتارشان را به نوعی تمایز یا همبستگی نژادی نسبت دهند». هنگام جنگ اول جهانی، او با افکار اکثریت موافق بود - «مبارزه علیه آلمان همان مبارزه تمدن علیه بربریت و وحشیگری است.» در مقابل، از همان سال ۱۹۳۴، می نویسد : «باشد که صدای یهودیان در تمامی دنیا طنین انداز شود. نه تنها برای رهائی و رستگاری یهودیان، بلکه برای اجتناب از اینکه ننگ قطعی وحشیگری ضدیهود مایۀ رسوائی تمدن در تمامیت آن شود.» ژیل دولوز چنان همدلی پایداری با اندیشه برگسون نشان می داد که حتی جستاری را به او اختصاص داد (۳).

پی نوشت ها :

۱- Bruno Clément, Henri Bergson, Prix Nobel de littérature, Verdier, coll. « Philosophie », Paris, 2021, 320 pages, 19,50 euros

۲- Michel Laval, Il est cinq heures, le cours est terminé. Bergson, itinéraire, Les Belles Lettres, Paris, 2023, 192 pages, 15 euros

۳- Gilles Deleuze, Le Bergsonisme, Presses universitaires de France, Paris, 1966

نویسنده Christopher BAYLY برگردان ميترا شعباني  23 اوت 2023 

در آغاز قرن هجدهم،بخش اعظم توليدات صنعتي (مانوفاکتوري) در آسيا متمرکز بوده و سطح بازدهي کشاورزي در چين و يا هند به مراتب بالاتر از اروپا بود. پس چگونه در طول تنها يک قرن، تناسب قوا واژگون شده و قاره کهن به مرکز جهان بدل گشت؟ 
عوامل چندي در پيدايش زمينه هاي شکوفايي اقتصادي اروپا که اين قاره را به راهي سوق داد که کم کم مدرنيته خوانده مي شد، سهيم بودند. در وهله نخست، به روايت کنت پومرانز(١)، اروپا در مقايسه با هند و يا چين، در درون خاک خود و يا در آمريکا، معادن طبيعي عظيمي در اختيار داشت که هنوز کم و بيش دست نخورده باقي مانده بودند. علاوه بر آن، توسعه نظام برده دارانه در کشت وزرع که بر مصادره نيروي کار و منابع ثروت استواربود، به اين قاره امکان داد تا سرزمين هاي زراعي وسيعي را تصاحب نمايد. در طول قرن هجدهم، حجم عظيمي از چوب لازم در ساخت ناو دريايي در اروپاي غربي، در شمال سيبري، در آمريکاي شمالي، و سپس در حاشيه سواحل غربي هند و برمه، و نيز در طول سواحل شمالي استراليا توليد ميشد. از سوي ديگر اروپا، از همان قرن هجدهم، به تدريج جمعيت مازاد خويش رابه قاره آمريکا صادر کرده و بدينسان بر مشکلات ناشي از تراکم زياده از حد جمعيت غلبه نمود، در حاليکه در طول قرن نوزدهم، برخي از مناطق آسيايي، در ابعادي فزاينده با اين گونه مشکلات دست به گريبان بودند.

بنظر مي رسد که در قرن هفدهم، سطح بازدهي کشاورزي در چين و هند، به مراتب بالاتر از اروپا بود. اما روش هاي جديد کشت و زرع و اشکال توليد انبوه، در قرن هجدهم، زمينه هاي جهشي واقعي را براي برخي از مناطق اروپا، برغم عدم توازن ميان عرضه و تقاضا، فراهم آوردند. عامل مهم ديگر، واردات مواد غذايي از جزائر کارائيب، اقيانوس اطلس و يا قاره آمريکا، مانند شکر، يا ماهي غني از نظر پروتئين بود، که به اروپاي شمالي و غربي امکان داد تا مايحتاج غذايي يک جمعيت شهري رو به رشد را تأمين نمايد. جمعيتي که در طول اين قرن رشدي به مراتب سريعتر از چين، هند و يا خاور ميانه داشت. ظاهرآ بغير از ژاپن و برخي از مناطق ساحلي چين، واردات مواد غذايي از راه دريا درساير کشور هاي آسيا و يا شمال آفريقا بسيار محدود بود. در شرايطي که سرمايه گذاري در بخش حمل ونقل بسرعت در اروپا رو به گسترش بود، حمل و نقل و تجارت داخلي در چين ديگر به « سطح بالايي از توازن کاذب» (٢) رسيده بود. امکانات ترابري آنان تنها جوابگوی سطح نازلي از تقاضا بوده و در تأمين شرايط رشد آن ناتوان بود.

بازهم چنانچه کنت پومرانز نشان داده است، اروپاي شمالي و غربي بسرعت توانست از ذغال سنگ خود به نحو احسن بهره برداري کند. اين محصول از سرزمينهاي دور وارد شده بود تا انرژي لازمي را که انقلابات فني در چهارچوب زندگي روزمره و سپس در زمينه توليدات صنعتي طلب مي کرد ،فراهم سازد.

در مقايسه، ترديدي نيست که بهره برداري از منابع سوخت معدني چين، مدفون در مناطق دور افتاده شمال و منچوري، بسيار محدود بود. ذغال سنگ در پيدايش يک سلسله از اختراعات در بريتانياي کبير سهم مهمي داشته است. استخراج معادن بدليل عمق زيادشان نيازمند به پمپ بود. نو آوري هاي تکنولوژيک در زمينه پمپاژ، تکامل صنعت ذوب آهن و شناخت بهتري از خلأ جوي را با خودبه همراه آوردند و تأثير اين تحولات در زمينه سازي يک جهش کيفي بسيار تعيين کننده بود. اگرچه هنوزبه اختراعاتي چون La jenny (٣) و يا ماشين بخار نياز بود تا نرخ رشد اقتصادي، که شاخص عمده تحليل هاي برخي از متخصصين تاريخ اقتصادي است، بهبود يابد، اما مجموعه اين ابتکارات از همان سالهاي ١٨٢٠-١٨٣٠ برتري بارز اروپايي ها در زمينه تکنولوژي نظامي را تضمين نمودند.

اروپاي شمالي و غربي و مستعمرات آمريکايي آن به لطف سه برگ برنده ديگر نيز به امتيازات روز افزوني دست يافتند. اين برگ هاي برنده اگرچه بيشتر سياسي و يا اجتماعي بودند تا اقتصادي، خلق هاي اين کشور ها را تشويق به صدور قدرت خويش در عرصه بين المللي نمودند و اهميت آنان کمتر از عوامل اقتصادي مطرح شده توسط پامرانز نيست. عامل نخست، ثبات نسبي نهادهاي قانوني در اين کشور ها بود که تضمين مي کردند که تلاش در جهت ترقي اقتصادي بي پاداش نخواهد ماند. توسعه مفاهيم حقوقي مربوط به مالکيت فکري، در خارج از بريتانياي کبير، بسيار به کندي صورت مي گرفت، در حاليکه در قانون بريتانياي کبير و قوانين رايج در ساير کشور هاي قاره اروپا ضمانت هاي محکمي در زمينه رعايت حقوق خانوادگي و بطور کلي فردي وجود داشت.

براي مخترعين و ساير پيشگامان هشيار، راه ثروت اندوختن بازبود. دراروپاي غربي، چه در شهر و چه در روستا، دارايي هاي مردم در مجموع از هر گونه خطر مصادره دولتي، و يا هر شکلي از تصرف ارضي از جانب خانسالاران در امان بود. زمامداران اين کشورها نيز، نسل اندر نسل، بدليل ثبات جغرافيايي شان، منافع خويش را در حمايت از حفظ وبهبود اين قوانين مي ديدند. دولت ها و نخبگان اروپا، در پي جنگهاي ايدئو لوژيک قرن هفدهم، بطور ضمني توافق کرده بودند که حقوق مالکيت چندان آسيب نبيند. طي جنگ ها و انقلابات در فرانسه و در سراسر اروپا، تنها کليسا و اقليت کوچکي از خانواده هاي اشرافي بکلي از زمين ها و امتيازات خود محروم گشتند. و البته برخي از اين خانواده ها پس از ١٨١٥ موفق شدند تا اموالشان راباز پس بگيرند.

مفهوم مالکيت در جوامع اروپاي شرقي، در آسيا و در آفريقا، ظاهرآ درمقياس به مراتب وسيع تري تابع ناملايمات ناشي از دخالت دولت بوده است. البته نبايد مانند برخي از تئوريسين هاي استبداد شرقي مانند فرانسوا برنيه، نويسنده قرن هفدهم، در اهميت اين امرمبالغه نمود، اما در اين زمينه تفاوت آشکاري ميان اروپاي غربي و رقبايش به چشم مي خورد. خاندان هاي سلطنتي حاکم در آسيا و در آفريقا، غالبآ از هر گونه رشد ثروت نزد افرادي که خارج از حلقه خويشان و نزديکشان بودند ممانعت بعمل مي آوردند. بطور مثال نزد آشانتي ها در آفريقاي غربي عملآ دولت همه راههاي پيشرفت را براي بردگان ومردم عادي مسدود کرده بود، و ثروتمندان نيز با پيش برداشت هاي هنگفت پس از مرگ تنبيه مي شدند. سلطان هاي عثماني، خانواده هاي بزرگ بازرگان خويش را با تحميل قراردادهاي دولتي که برايشان بسيار گران تمام ميشد تحت فشار قرار مي دادند. چنين رويکرد هايي ظاهرآ آنقدر ها در چين، که در آن معمولآ دگرگوني هاي سياسي تعليق حقوق اين و آن خاندان را در پي نداشت، رايج نبود(...)

امتياز رقابتي دوم، که اروپايي هاي شمالي و غربي و نيز آمريکايي ها در ميان مدت از آن بهره بردند را بايد در عرصه فضاي تجاري جستجو نمود. آنان از همان زمان نهاد هاي مالي مستقل، چه در برابر اموال شخصي تجار بزرگ و چه در برابر خود سري هاي دولتي، را بسط و گسترش داده بودند. هلندي ها نقشي پيشگام در تآسيس شرکت هاي سهامي، دقيقآ به منظور مقابله با خطرات اجتناب ناپذيري که محموله هاي تجاري دور برد را تهديد مي کردند، داشتند. کمپاني هلندي هند شرقي نخستين شرکتي بود که امر مسئوليت مشترک در مخاطرات را به مرحله اجرا در آورده و تفکيک اکيد ميان مدير و مالک، که نقشي عمده در تکوين سرمايه داري مدرن ايفا خواهد کرد، را تدوين نمود. واقعيت آنست که ظاهرآ از زمان دولتشهر هاي ايتاليايي در آغاز عصر مدرن، اروپاي غربي به ابتکاراتي پي در پي در زمينه تجاري دست زده است. بر عکس، حتي پو يا ترين و پر رونق ترين شرکت هاي چيني تلاش مي کردند تا منابع ثروت را با حفظ مديريت آن در چهارچوب محدود کانون خانوادگي کنترل نمايند. در بريتانياي کبير، بانک انگلستان نظارتي مستقل بر اوضاع و احوال اقتصادي اعمال مي کرد. مفهوم قرض ملي، مورد حمايت طبقه تجار و مالکين، به خزانه داري ملي چنان شفافيتي داد که در کشور هاي ديگر حتي قابل تصور نبود. قرض ملي در عمل به نوعي نماد ملي بدل شده و مردم آنرا مظهر جو اعتماد کامل ميان نخبگان و دولت مي دانستند. پيدايش اسکناس و ازدياد سريع بانکهاي محلي در بريتانياي کبير و آمريکاي شمالي موجبات تسهيل قرض و وام را فراهم آوردند. امري که به دول اروپايي و نهاد هاي مالي امکان مي داد تا نه تنها از انقلابات فنی خودي، بلکه از انقلابات فنی ساير قاره ها نيز بهره ور شوند. چيني و چاي چين، ادويه ژاوا و منسوجات هند ميان آرواره هاي نيرومند آنان تکه و پاره شدند.

اخيرآ برخي از تاريخ نگاران بر مهارت و کارداني انکار ناپذير تجار بزرگ آسيا و خاور ميانه انگشت گذاشته اند. تا پايان قرن هجدهم، تجار چين، هند و خاور ميانه، بي ترديد از ثروتمند ترين تجار جهان بودند. آنان در زمينه حسا بداری و مديريت، قطعآ چيزي از همتا هاي اروپايي خود کم نداشتند. بااين وجود، چهارچوب قانوني و نيز اشکال سازماندهي شرکتهاي بزرگ در اروپا که فعاليت شرکتهاي بزرگ تجاري رانيز در بر مي گرفت، عامل عمده پيشروي ارو پاي غربي و بي شک ژاپن گشت. بطور پارادوکسال، سرانجام ضمانت هاي قانوني و نوعي ثبات حقوق مالکيت، از سوي دولت هاي استعماري، که البته چندان هم در بند ترقي اقتصادي آفريقا و آسيا نبودند،براي تجار و سرمايه گذاران محلي به ارمغان آورده شد.

سومين امتياز ي که برخي از مناطق اروپا از آن سود جستند، به مناسبات ميان جنگ و امور مالي بر مي گردد. بي پرده بايد گفت که اروپايي ها در کشت و کشتار رقيب ندارند. پيوند ميان جنگ، سرمايه گذاري و نو آوري هاي تجاري که زائيده جنگ هاي ايدئو لوژيک خونين قرن هفدهم بود، همچنان به رشد روز افزون خود ادامه داده و قاره اروپا را در طول منازعات قرن هجدهم در جهان از قدرتي بلا منازع برخوردارساخت. فنون جنگي اروپايي، بدليل لزوم « زميني – دريايي» بودن آن، بسيار پيچيده و پر هزينه بودند. دولت هاي اروپايي مي بايست در عين حال به پيشبرد نيرو هاي خود چه از راه زميني و چه دريايي نائل آيند.

ارزش محصولات کشاورزي بردگان در کارائيب چنان بود که در حوالي سال ١٧٥٠ مبالغ هنگفتي به سرمايه گذاري در زمينه تأسيس سيستم هاي سوخت رساني براي ناوهاي امنيتي اين جزائر تخصيص داده شد. هدف بريتانيا يي ها عمدتآ صف آرايي يک ناوگان عظيم در طول سواحل غربي آنان به منظور پيشگيري از هرگونه خطر تهاجم بود.

اين امر مستلزم استقرار يک سيستم پيچيده سوخت رساني و کنترل بود، و در عين حال با خود تشکل يک ناوگان دائمي قادر به اعزام به اقيانوس هاي دور دست، بسوي شرق و يا جزاير آنتيل را به همراه داشت. لزوم برابري نظامي با انگليسي ها، در گستره قلمرو آنان، ساير دريا نوردان اروپايي را نيز ناچار ساخت تا خودرا به شرايط نوين تطبيق دهند. نمونه بارز در اين رابطه، پطر کبير است که در آغاز قرن هجدهم به نوسازي ارتش و نيروي دريايي خود پرداخت، روندي که يک قرن و نيم پس از آن در ژاپن آغاز شد. اما همگام با فاصله گرفتن از قاره اروپا، تلاش در جهت نوسازي نيز کم و کمتر شد. دول آسيايي و يا دولت عثماني بي ترديد قادر به بسيج ناوگان هاي عظيمي بودند، اما در فنوني که تردد طويل المدت اين ناوگان ها در دريا را امکان پذير مي ساختند، چندان تبحر نداشتند. تکنولوژي دريايي آنان نيز در مقايسه با اروپا پس از سال ١٧٠٠ رفته رفته رو به زوال نهاد (...)

منازعات ميان کشورهاي ميانه حال در اروپا، به نوبه خود نو آوري در زمينه تکنولوژي نظامي را رونق بخشيده و به ابداع سلاح هاي مرگبار تر و نيز تأمين سرمايه هاي لازم براي حفظ ارتشي رو به رشد متشکل از سربازان حرفه اي انجاميد. و اين روند، امتيازات روز افزوني براي تجارت اروپا و تجارت بين المللي تحت کنترل ارو پائيان، در مقايسه با ساير کشور ها، به همراه داشت. بخش اعظم ارزش اضافي حاصل از توسعه تجارت جهاني در قرن هجدهم، نصيب کشتي ها و شرکت هاي تجاري متعلق به اروپا گشته ، و آفريقايي ها و آسيايي ها که برده، ادويه، چلوار و يا چيني جات را توليد مي کردند، از آن بي بهره ماندند. دليل اين امر آنست که اروپايي ها کنترل حمل و نقل و فروش اين کالا ها را در بزرگترين بازار هاي جهان در اختيار داشتند. به همین ترتیب امر فروش حمايت و کمک نظامي به برخي از کشور هاي خارجي، در واقع اروپا را از موازنه بازرگاني با ساير کشور هاي جهان برخوردار ساخت. اين امر حتي قبل از انقلاب صنعتي نيز صادق بود، زمانيکه کالا هاي اروپايي در بازار بين المللي گران تر و کم ارزش تر از محصولات آسيايي و آفريقايي بودند. اروپا شبکه روابط و فتو حات خودرا گسترش داد و سرانجام ثمرات حاصل از انقلابات فنی ديگر خلق هارا نيز از آن خود ساخت. (...)

گرايش غالب در بين تئوريسين ها و تاريخ نگاران در تعريف ناسيوناليسم در تاريخ، عمومآ ارائه آن بعنوان يک پديده تمام عيار ارو پايي صادره به سراسر جهان در قرن نوزدهم بوده است. منازعات ميان اروپايي ها، آفريقايي ها و آسيايي ها، بذر ناسيوناليسم را در سراسر جهان کاشت. بدين ترتيب ناسيوناليسم فرهنگي در ابتدا به اشکال گوناگون در سواحل ژاپن و سپس در هند و مصر در حوالي سال ١٨٨٠ ، در چين در سالهاي ١٩٠٠، و در امپراطوري عثماني و آفريقاي شمالي پس از جنگ اول جهاني پديدار شد. اين پديده اما تنها پس از جنگ دوم جهاني به آفريقاي سياه رسيد، يعني زماني که ديگر براي کاربرد غير انحرافي آن بسيار دير شده بود. اين نگرش نزد نظريه پردازان عصر ويکتوريا و سپس امپراطوري بريتانیا بسيار متداول بوده است که ناسيوناليسم را ارمغان اروپا و آمريکاي شمالي براي کشور هاي شرق و جنوب، از طريق دولتهاي وابسته و شيوه آموزش و پرورش غربي، دانسته و از اين امر گاه به وجد آمده و گاه افسوس ميخوردند. اين تئوري در اين اواخر هم بار ديگر از جانب برخي از روشنفکران آسيا و آفريقا از پستو ها بيرون کشيده شده و به نرخ روز در آمده است. آنان با انزجار از خالقين خويش يعني سرمايه داري جهاني، تاريخشان را بعنوان تاريخي ارائه مي دهند که در آن سرانجام اشکال هويت روستايي پويا، غير متمرکز و اصيل، ناچار جاي خودرا به مظاهر ناسيوناليستي و قوميتي تحميلي توسط سرمايه داري و خدمه آن دادند.

در اين واقعيت ترديدي نيست که کشور هندوستان، بعنوان قلمرو ملي مشخص، محصول سلطه انگليس بوده است، اين امر عينآ در مورد الجزاير و ويتنام در رابطه با فرانسه، اندونزي در رابطه با هلند، و يا فيليپين در رابطه با اسپانیا و سپس آمريکا، صدق مي کند. يسوعي ها چين را کشور « فرهنگ کنفوسيوسي» مي خوانند و مبلغين مذهبي در آفريقا حدود قلمرو هر « قبيله» را تعيين نموده و حتي زبان « آنان» را باز نويسي مي کردند. مرز، گذرنامه، پول ملي و نهاد ندامتخانه هاي دولتي همگي از رهاورد هاي حاصل از سلطه اروپا هستند. در پي منازعات جهاني قرن نوزدهم بود که زمامداران اين سرزمين ها به تدريج به مرز هاي «خود» و مردمان « خويش» واقف شدند. با اين وجود بايد گفت که در آفريقا و آسيا نيز، درست مانند اروپا، ميهن ها و احساسات هويتي مشخص، قبل از توسعه طلبي ارو پا و حتي در بدو پيدايش آن، حول ارزش هايي که از صرف وفاداري به يک خاندان سلطنتي فرا تر ميرفت رخ نمودند، سپس از ميان رفتند و سرانجام دوباره از نو پديدار شدند. همين اشکال سازماندهي اجتماعي و همين روند ها در تقويت انواع گو ناگون ناسيوناليسم در قرون نوزدهم و بيستم بسيار مؤثر بودند. مسأله تنها « سنت هاي سرهم بندي شده » و يا يک آگاهي کاذب مورد حمايت نخبگان فکري غرب گرا و فرصت طلب نبود. و برعکس آنچه در قرون هفدهم و هجدهم در اروپا رخ داد، اين اشکال ناسيوناليسم در جذب اشکال خلقي ناسيوناليسم که بعدها گسترش خواهند يافت، موفق نبودند. گرايشات وطن خواهانه اي که در قرن هجدهم ميان مارات هاي هند غربي ريشه گرفت، چنان منحصر و خاص کاست هاي بالا دست بود که نتوانست جايگاه خويش را در بسيج مردمي قرون نوزدهم و بيستم بيابد.

دولت،بازار و وعاظ مذهبي توأمآ نقش مهمي در پيدايش اشکال گوناگون هويت وطن خواهانه در بسياري از سرزمين هاي خارج از اروپا، حتي قبل از تهاجم استعماري قرن نوزدهم، داشته اند. اين روند در مستعمرات اروپا در دنياي نو و در آفريقاي جنوبي کاملآ آشکار است ، چرا که در آن کرئول ها، آمريکايي ها و « آفريقايي هاي» بومي، به مراتب قبل از ١٧٧٦بطور جدي به مخالفت با فرمانداران اعزامي از مراکز قدرت استعماري و منافع تجاري آنان برخاستند. اين امر در مورد برخي از ممالک عظيم آسيا نيز، که در آنها مفاهيم مليت و قوميت به احتمال قوي در ميان حکام نيز طرفداراني داشت، صادق است. امپراطور کيان لونگ از رشادت سربازان قوم هان در دفاع از خاندان منچوريايي خويش بسيار خشنود بود، اما ظاهرآ وي در عين حال يک احساس هويتي چيني را نيز نزد قوم هان تقويت نمود، امري که با همبستگي دروني منچوريايي ها مغايرت داشت . اين احساس هويتي از خانواده اي به خانواده ديگر منتقل مي شد و در متون کنفوسيوس به ثبت رسيده بود، و بويژه در شيوه هاي تحميلي لباس پوشيدن و آرايش گيسوان، به چيني ها ، توسط قوانين منچوريايي کاملآ به چشم ميخورد.

اين احساس هويتي غالبآ در کشور هاي کوچکتر حاشيه اي که در اثردور افتادگي و يا تقارب با دشمن آسيب پذيرترتر بودند، بسيار شديدبود. اشراف و سران سيلان، از ديرباز از يک احساس غرور ملي در مقابل تمول هاي هند جنوبي و زياده روي هاي پرتغالي ها برخوردار بودند. مدتها قبل از قرن نوزدهم، در برمه، کره و ويتنام (لا اقل ويتنام شمالي) نيز يک احساس هويتي ملهم از آئين هاي مذهبي خاص اين کشورها، زبان مشترک و جنگ هاي طولاني شان عليه همسايگان مهاجم، چشمگير بود. به موازات رشد احساس هويت وابسته به ميهن، براي اين فرهنگ ها و اين کشور ها، کشور چين به نوعي الگو، که البته در عين حال بايد از آن فاصله گرفت، بدل گشت. نزد ژاپني ها نيز از مدتها پيش يک احساس فراگير وطن خواهي ريشه دوانده بود، و تمايل داشت تا خودرا از اشکال وطن پرستانه « وحشي» خارجي و نيز « وحشي هاي» داخلي، مانند قوم آينوس، متمايز سازد. اين قوم، از قرن پانزدهم تاهجدهم، در روند عظيم « انقياد طبيعت » ژاپن، به تدريج بسوي دور ترين و متروک ترين مناطق جزيره هوکايدو،رانده شدند. (...)

درنتيجه، ويژگي اروپا لزومآ تنها در وجود دولت های نيرومند و اراده باور، يا حتي احساسات هويتي ناشي از دلبستگي به ميهن که ميراث گذشتگان وهنوز کمابيش مبهم بود خلاصه نمي شد. آنچه مايه شگفتي است، هماهنگي اين اشکال سياسي با پو يايي اقتصادي، توليد کاملآ جا افتاده سلاح هاي جنگي و رقابت بي امان ميان کشور هاي کوچک در اروپا ست. ريشه هاي اين «تمايزگرايي» موقتي و نسبي اروپا نبايد تنها در يک عامل، بلکه در تجمع تصادفي ويژگي هائي جستجو شود که در ساير نقاط جهان نيز بطور جداگانه وجود داشتند.در اين رابطه، قلب آسياي جنوب شرقي مثال بارزيست، چراکه که در آن احساس هويتي ماقبل استعماري بسيار قوي بوده و منازعات ميان کشور هاي ميانه حال تاريخي طولاني داشت. و در واقع، تمايزگرايي اروپا امتيازي پر دردسر بود. از همان سالهاي ١٨٧٠، ژاپن کم و بيش در راهي که به اين کشور امکان نيل به نوعي از مدرنيته را ميداد، قدم نهاده بود. اگر صرفآ بر مسائلي چون احتمالات اقتصادي، احساسات هويتي ميهني و قدرت دولت تأکيد کنيم، از يک عنصر اساسي غافل شده ايم. وآن همانا تکامل سریع بافت اجتماعي در ارو پا و آمريکا در قرن هجدهم است، که به شهروندان امکان داد تا از طريق گرد همايي و بحث و تبادل نظر، نهاد ها را متحول سازند و سپس در ادامه اين روند، مسلح به ابزار هايي مؤثر، به توليد و تجمع ثروت، قدرت و دانش بپردازند.

پا ورقي ها:

١) کنت پومرانز، the Modern World Economy The Great Divergence :China, Europe, and the Making of Princeton University Press .2002,

٢) مارک الوين، The Pattern of the Chinese Past, , Stanford University Press , 1973.

٣) ماشين نخ ريسي.

په اوسني افغانستان کې د جمهوري نظام بنسټ ایښودونکی او د افغانستان لمړی جمهور رئیس، شهید ښاغلی سردار محمد داؤد خان رحمه الله!
شهید ښاغلی سردار محمد داؤد خان رحمه الله د شهید سردار محمد عزيز خان زوى د سردار محمد یوسف خان لمسی د سردار یحیٰ خان کړوسی د افغانستان د وروستي پاچا محمد ظاهر شاه د تره زوی او د افغانستان د پخواني پاچا شهید غازي محمد نادر شاه وراره او زوم وو چې په 1909 زېږدیز کال کښې د اوسني کابل ولایت په ښار کښې زېږېدلی وو.

سید عبید الله نادر

که زیب عنوانِ فیسبوک ها شده ،و این ودیو را بارها به تما شا ګذاشته اند.

(این موضوع از سال ۱۹۸۹ است ک ده ملیون ډالر اسامه بن لادن به یک جنرال پاکستانی که اسمش را من نمی خواهم افشا کنم ، روان کرده بود ،و آن جنرال فوجی یعنی (نظامی) اسامه بن لادن را برای نواز شریف معرفی کرده بود

ولي الله ملکزی 

آیا دی ټکي ته مو پام دی چې په قرآنکریم کې د الرِجال (سړي) په نوم سورت نه شته، خو د النِساء (میرمنې) په نوم راغلی دی؟ که د خالق تعالی په سپیڅلي کتاب کې د نوح، ابراهیم او محمد (علیهم السلام) په څیر د سترو استازو د شهامتونو، دعوتونو او کړاونو خاطرې د سورتونو په بڼې یادې شویدي، نو د یوې پتمنې پیغلې (مریم) په نوم سورت هم شتون لري چې د ګردې نړۍ د میرمنو په متن کې د هغې د غوره والي او برائت سند ګڼل کیږي.

که د آسیه غوندې یوه مؤمنه او غاوره میرمن، د کوم خدايګوټي د قصر بي بي هم وي، نازولی موسی (ع) به په خپلې غیږې کې نیسي او د شریر سړي له شر څخه به یې ساتي. البته، څه وخت چې ښځه کنجره او پلشته شي،‌ هغه بیا که د نوح یا لوط (علیهما السلام) میرمن هم وي، د بغاوت جنډه به پورته کوي او د خیانت په هنداره کې به خپله مشاده ویني.

آیا خبر یاست چې کله به حضرت فاطمه د خپل پلار، حضرت رسول (ص) کور ته راغله، نو هغه به ورته پاڅید، ښُکل به یې کړه او په خپل ځای به یې کښینوله؟

زما یقین دی، دا به مو هم د تاریخ په پاڼو کې لوستي وي چې پیغمبر صیب د حجة الوداع په ورځ، د عرفې د غونډۍ د پاسه د یولک اصحابو په وړاندې د عرب عجم، سپین تور او له نر سره د ښځې د برابرۍ اعلان وکړ چې دوئ ټول له آدم  څخه پیدا دي او آدم له خړې خاورې!

فکر کوم دا به مو هم اوریدلي وي چې همدغه رښتیني نبي، د خپل زنکدن په ورستیو شیبو کې چې په ډیر سخت تکلیف کې وو او خولې ترې بهیدلې، فاطمه یې را وغوښتله، خپلې سینې ته یې نژدې کړه او په تکرار سره یې وویل: (أيها الناس، اتقوا الله في النساء، اتقوا الله في النساء، أوصيكم بالنساء خيراً - ای خلکو! د ښځو په هکله له الله څخه وډاریږئ، له میرمنو سره په چلند کې الله مه هیروئ، زه تاسو ته له ښځو سره د ابرومندې ګوزارې توصیه کوم).

ښه نو، اوس تاسو ووایاست چې آیا ښځه د نر په څیر، انسان نه دی، پوره انسان، برابر انسان او د پوره کرامت څښتن انسان؟ که خالق ته مخ او مخلوق ته شا کړو، آیا موږ خپلو لوڼو،‌ خویندو او میرمنو ته د هغوئ مشروع، انساني او مدني حقوق ورکړي؟ کنه هم ځان غولوو او هم د نورو په سترګو کې خاورې شیندو؟

آیا په دې پاسني تصویر کې زما د ګرانو لمسیو دغه انځور، تاسو ته مازې اختریز شعار ښکاري که د شعور یو لالهنده غږ؟ که ځواب مو « هو » وي، نو راځئ چې دغه غږ د امانت په ډول، په ګډه بدرګه کړو ترڅو نورو غوږونو ته هم ورسیږي.

 

کور مو له پتاسو ډک

عید همه تان خجسته باد

 

 

بسم‌الله الرحمن الرحیم

تاریخ :  ۲۰/  ۱ /  ۱۴۰۳

 شورای رهبری اجماع بزرگ ملی افغانستان فرارسیدن عید سعید فطر، جشن بزرگ اسلامی که نماد پاکی، بخشش و همدلی است، بهترین و صمیمانه ترین تبریکات خویش را به کافهٔ ملت، همه مسلمانان جهان و فعالین اجماع بزرگ ملی افغانستان تقدیم میدارد. از خداوند متعال می‌خواهد که این عید نور و برکت را به خانه‌های شما بیاورد، دل‌هایتان را از نور ایمان و محبت پر کند و زندگی‌تان را با سعادت و موفقیت همراه سازد. بگذارید عید فطر ما را به سوی مهربانی بیشتر، فهم متقابل، اتحاد و پشتیبانی از یکدیگر هدایت کند.   

 شورای رهبری اجماع بزرگ ملی افغانستان بمثابه محور نیرومند تجمع ساختارهای بزرگ کشور از همه افغانها و نهاد های افغانی می طلبد که به استقبال عید سعید فطر راه صلح و همیاری را در پیش گرفته، راه افروختن آتش جنگ های نیابتی خانمان سوز را مردود شمرده، مشکلات کشور و مردم را از راه تفاهم، مذاکره، تعامل و تعاون بین الافغانی حل و فصل نمایند.

اجماع بزرگ ملی افغانستان با درک رسالت ومسئولیت ملی و اجتماعی خویش ناظر وضعیت نگران کنندهء کشور ومردم خویش بوده وبا تحلیل عمیق وهمه جانبهٔ روند های سیاسی، اجتماعی، امنیتی و اقتصادی کشور به این نتیجه رسیده است که امنیت سراسری وثبات سیاسی دائمي درکشور را می توان از طریق ایجاد دولت قانونمدار ملیِ اسلامی و با ثبات، برخاسته از ارادهٔ ملت و مبتنی بر عدالت اجتماعی که در آن چانس های مساوی اشتراک در امورمیهنی برای همه اتباع کشور، اعم از زن و مرد مساعد باشد، بوجود آورد.

به این منظور اجماع بزرگ ملی افغانستان که از ساختارهای سیاسی و اجتماعی که متشکل از احزاب، نهاد ها، شوراهای قومی و شخصیت های مستقل دینی، علمی و تخصصی میباشد، تکوین می گردد؛ در امرمتحد ساختن تمام نیروهای ملی، صلح پسند، ترقی خواه، ومردم دوست ازطریق مبارزهٔ سیاسی مسالمت آمیز و راه اندازی گفتمان بزرگ ملی و بین‌المللی دست بکار شده است. با توکل بخداوند متعال وهمت عالی مردم با دیانت افغانستان اهداف مندرج (تفاهم نامهٔ همکاری و کار مشترک بین ساختارها، ائتلاف ها، حرکت ها و نهاد ها) را عملی میسازد.

اجماع بزرگ ملی افغانستان راهبرد ( میکانیزم)  معقول، علمی و مطابق با شرایط عینی تعامل و گفتمان با طالبان که در افغانستان قدرت سیاسی را در دست گرفته اند، تدوین نموده است و به این نظر است که برای بیرون رفت از بن بست موجود «در تعین راهبرد و راهکار از تعقل، درایت، از خود گذری و پالیسی سالم با در نظر داشت اوضاع سیاسی داخلی، منطقوی و جهانی کار گرفت. اجماع بزرگ ملی افغانستان باورمند است که در شرایط موجود با یک حرکت فراگیر و بسیج همگانی نیروهای سالم و مصلح، میتوان از این بن بست بدر شد.» 

 بناٰء اجماع بزرگ ملی افغانستان از تمام ساختار ها و احزاب سیاسی، سازمانهای اجتماعی، جامعهٔ مدنی، نهادهای حقوقی در داخل وخارج کشور که واقعاً و خاص از برای خدا، امتیازات ملی، خواستها، انتظارات و احتیاجات مردم را علیاتر از امتیازات شخصی و گروهی میدانند؛ صادقانه، بی آلایشانه و وطندوستانه تقاضا مینماید که بخاطر درمان رنجهای بیکران مردم افغانستان در ایجاد نیروی واحد و متحد ملی سعی و تلاش نمایند. (اصول کاری اجماع بزرگ ملی افغانستان) که به اتفاق نظر اضافه از بیست ساختار بزرگ سیاسی تدوین گردیده است، راه مناسب و معقول اتحاد نیروها و اجماع سراسری ملی را ترسیم نموده و جوابگوی مقتضیات وحدت عمل نیروهای ملی و وطندوست می باشد.

خواهران و برادران عزیز!

این عید بزرگ دینی فرصتی است برای تجدید نیت، تقویت پیوندهای انسانی و اسلامی و یادآوری اهمیت همدلی و همزیستی مسالمت‌آمیز در بین همه‌ی ما. بیایید در این روزهای مبارک، دست‌های یکدیگر را برای ساختن آینده‌ای روشن‌تر و پر از امید برای کشور عزیزمان افغانستان قوی‌تر بگیریم و فریب هیچ اهریمن قسم خورده را نخوریم! 

با احترامات فایقه

رهبری اجماع بزرگ ملی افغانستان

«اجماع بزرگ ملی افغانستان» که ائتلاف ها و ساختار های بزرگ نیروهای ملی و وطندوست در داخل و خارج کشور را در خود متحد ساخته است، ۸ مارچ- روز همبستگی بین المللی زنان را به همه زنان جهان و بالخصوص به زنان رنجدیدۀ افغانستان تبریک عرض میدارد.

روز جهانی زن، فرصتی برای گرامیداشت دستاوردها و همبستگی زنان در سراسر جهان است. اما برای زنان افغانستان که حق تعلیم، تحصیل، کار و مشارکت در زندگی اجتماعی از ایشان گرفته شده است، این روز فریادی رسا علیه استبداد و مطالبهٔ آزادی و برابری است.

آزادی و تساوی حقوق زنان با مردان نتیجهٔ تکامل طبیعی و قانونمند اجتماعی است. این پروسه را می توان بطور مؤقتی و در مقطع مشخص زمانی مختل کرد، اما موفقیت نهایی آن حتمی و جبر تاریخی است.

اجماع بزرگ ملی افغانستان برای احقاق حقوق حقۀ زنان و زندگی عاری از خشونت و تبعیض سعی و تلاش خستگی ناپذیر نموده و خواستار به رسمیت شناختن حقوق شهروندی زنان می باشد.

درخشنده باد روز همبستگی بین المللی زنان در سراسر جهان!

شورای رهبری اجماع بزرگ ملی افغانستان!