عمرى است مشق مسلك فرهاد مى كنم

هر لحظه در فراق تو من داد مى كنم

هر روز محشری دیگر ایجاد مى كنم

هرشب كه شام موى ترا یاد مى كنم

تا صبحدم ز شوق تو فریاد مى كنم

+++

خوردم چو تیر عشق تو اى دوست در جگر

محو تو ام ز انفس‌ و آفاق بى خبر

دارم ز اشتیاق توعمرى است چشم تر

در باغ مى روم به هواى قدت نظر

حسرت كنان به سرو و به شمشاد مى كنم

+++

بوسم ز شوق لعل لبان تو برگ گل

نوشم بیاد ساغر چشم تو جام مل

مى جویمت ز صورت و معنى جزء و كل

گه بنگرم به سنبل و گاهى بروى گل

دل را به یاد زلف و رخت شاد مى كنم

+++

بكشا نقاب از رخ خود جلوه ها بده

نور نظر به مردم چشمان ما بده

تاب و توان به عاشق بیدست و پا بده

اى شاه حسن داد من بى نوا بده

شد سالها كه پیش‌ تومن داد مى كنم

+++

جانم به لب ز شیون بسیارمى رسد

شورم به گوش‌ خفته و بیدار مى رسد

افغان من به كوچه و بازارمى رسد

آواز گریه ازدر و دیوار مى رسد

شب ها به كنج هجر چو فریاد مى كنم

+++

آمد به شور از من شوریده و مهان

جان و جهان وعالم آن سو تر از مكان

خلقى است با عزیزى غزنین همزبان

بى آه و ناله نیست زمانى كه من در آن

قاضى حدیث عشق تو بنیاد مى كنم

عزیزی غزنوی

تورنتو/کانادا

 

پسرلی راشي چې گودر ته ورشم

هر مازدیگر بیا زیړی لمر ته ورشم

 

دچنار لاندې د چینې په خوا کې

د گلاب گل سره دلبر ته ورشم

 

زلمی نصرت

۱۹.۰۳.۲۰۲۴



زیاتې مقالې …