پوهنیار بشیرمومن
داو و دشنام و استفاده از کلمات غیرمودبانه بطور وسیع در میان اقشار مختلف معمول است، دشنام گویی و بد زبانی تنها منحصر به افراد فحاش نیست، بلکه این پدیده در تعاملات اجتماعی میان تمام اقشار جامعه رخنه کرده است. دشنام دادن و یا ناسزاگویی، استفاده از کلمات و الفاظ زشت به منظور تحقیر کردن و پست شمردن طرف مقابل است، که دلایل بروز این رفتار کلامی، می تواند خشونت، دشمنی، شوخی و یا دوستی، صمیمیت و تخلیه احساسات باشد. در روابط روزمرهٔ افراد با
یک دیگر، بسیار این عمل مشاهده می شود. متأسفانه، این رفتار انحرافی تبدیل به یک ارزش انحرافی شده است، نمی توان به قشر خاصی و یا طبقه خاصی از جامعه دانست. در تمام طبقات با توجه به نوع بروز و دلایل استفاده از آن، قابل شهود و بررسی است. همچنین، دشنام درهم آمیخته با فرهنگ عامه جامعه و یا سطح تعیین کننده قدرت و نفوذ کلامی بین افراد جامعه است. این طور تلقی می شود، که با فردِ بد زبان و زشت سخن، نمی شود مقابله کرد، نمی توان او را شکست داد و این یک ابزار برای حفظ موقعیت یا کسب موقعیت مورد نظر و در بعضی اوقات حقانیت فرد می باشد. وقتیکه این رفتار انحرافی یک وسیله برای کسب موقعیت بهتر شناخته می شود، تبدیل به ارزش می شود. ولی، در اصل خود همچنان یک ارزش انحرافی می باشد. مطمئناً هر انسان می پسندد، که مورد احترام و تکریم قرار گیرد و این تضاد ارزشی از همین جا ناشی می شود، البته اینجا منظور از ناسزا گویی همان به کار بردن فحشهای رکیک در مناسبات اجتماعی روزمره ما است. مخصوصا در مواقع عصبانیت، بدترین چیزی که به ذهن ما می رسد، در قالب این عبارات رکیک بیان میکنیم. عباراتی که بیشتر آنها شامل فحشهای جنسی هستند. این فحشها اکثراً در قالب نسبت دادن فاحشه گی یا مورد تجاوز قرار گرفتن طرف مقابل یا یکی از اعضای خانواده او حواله میشوند. نکته قابل توجه در این زمینه، ارتباط مستقیم حدت و شدت به کار گیری این الفاظ و عبارات با زند ه گی در جوار عرف سنتی است. افرادیکه در جوار یک عرف سنتی بزرگ شدهاند، بیشتر این عبارات را به کار میبرند. حتی کسانی که در یک خانواده تحصیلکرده یا روشنفکر بزرگ شده اند و از کودکی با قلم، ادبیات و عقلانیت آشنا بودهاند، به دلیل زند ه گی در میان عامه مردم و دیکته شدن این عبارتها به ذهن شان، در مواقع عصبانیت و بحرانها، ناخودآگاه این همجواری را به سطح میآورد و فحش از دهان شان خارج میشود. به قولی، عامل برجسته شدن این فحشها به عنوان «خطوط قرمز تحریک اعصاب» چیز دیگری است. پرابلمِ فوق بخش از جامعه شناسی زنده گی روزمره است، این حوزه از جامعه شناسی به تعبیر پــیــوتر زیتومپکا، جامعه شناس مشهور پولندی، به جامعه شناسی سوم معروف است.
جامعه شناسی اول، جامعه شناسی کلیت های اجتماعی (ارگانیسم ها و نظام های اجتماعی) بود، که توسط جامعه شناسان کلاسیک همچون کانت، اسپنسر، مارکس و پارسونز، دنبال می شد. اعتقاد به مسیر خطی و اجتناب ناپذیر تحول تاریخی از ویژه گی های اساسی این جامعه شناسی است. جامعه شناسی دوم، جامعه شناسی اتم های اجتماعی (رفتارها، کنش ها، معانی و متون) بود، که آغازگر آن مـــاکس وبر، سپس هــــربرت مید و لــــوی اشتراوس بودند. اعتقاد به این ایده، که عملکردهای انسانی، آزاد، تصادفی، دلخواه و متنوع است، ایده اصلی این جامعه شناسی بود. جامعه شناسی سوم، جامعه شناسی رویدادهای اجتماعی است. بر اساس این دیدگاه، کنش اجتماعی در زمینه های جمعی، که هم تحت تأثیر عاملان و هم تحت تأثیر محیط ساختاری و فرهنگی کنش است، رخ می دهد. در این حوزه، نظریه تعامل چهره به چهره جُــــاناتان ترنر (Turner-Jonathan) جامعه شناس تجربه گراء امریکایی و نظریه پردازان اجتماعی است، که جهت گیری اثبات گرایانه دارد. و یا نظریه زنجیره های مــناسکی تعامل از رانـــدال کــالینز Randall Collins امریکایی و نظریه پراگماتیک فرهنگی و عملکرد اجتماعی جـــفری الکساندر Alexander Jeffrey حقوقدان سازمان سیا را می توان نام برد. جامعه شناسی زنده گی روزمره وارد موضوعاتی می شود، که با زنده گی روزمره مردم سر و کار دارد. مقصد از فعالیت های روتین و عادی روزگار، یکنواخت و ریتمیک در مکان ها و زمان های مختلف است، که منجر به شکل گیری عادات و سبک های زنده گی مختلف می شوند، کارکرد آنها بازتولیدِ حیات اجتماعی و یا برعکس به چالش کشیدن آن است. به عبارت دیگر، آنچه برای یک فرد یا گروه، امری عادی، معمولی و بدیهی محسوب می شود، از سوی فرد یا گروه دیگری ممکن است کاملاً غیرعادی بنظر برسد. اینجاست که زنده گی روزمره با مقوله قدرت، سیاست و بازنمایی فرهنگی مرتبط می شود و اهمیت تاریخی پیدا می کند. یکی از مصادیق رفتارهای تکرار شونده، ناسزا گویی و بد زبانی است. این اولین نکته بود، اما نکته دوم این است که ما می توانیم از منظرهای مختلف به رفتار ناسزاگویی نگاه کنیم، به فرض مثال، از منظر جامعه شناسی، روانشناسی، مطالعات فرهنگی و امثالهم. اما، من در اینجا، از جامعه شناسی به پدیده ناسزاگویی نگاه دارم.
ناسزا گویی دارای مفاهیم زیاد است كه نسبت های زشت ناموسی را هم در بر میگیرد . یعنی دقیق همان کلمات که افراد یاغی وخطاکار در گفتار خویش استفاده میکنند، که دارای مراتب مختلفی است، كه بعضی از آن ها از بعضِ ديگر زشت تر است و به حسب عادات و موارد باهم فرق می كند. متأسفانه بد دهانی، دشنام گویی و به كارگيری واژه های عاميانهٔ قبيح به گونه فزاينده در ميان اقشار جامعه، بخصوص كودكان و نوجوانان معمول گرديده است. البته دشنام گویی و بد دهانی تنها منحصر به افراد فحاش نيست، بلكه به عنوان يك پديده نابهنجار، در تعاملات اجتماعی ميان تمام اقشار جامعه رخنه كرده و در همه جا به اشكال و شيوه های گوناگون مشاهده می شود. معمولاً، الفاظ که در داو و دشنام استفاده میشود بسته گی به این دارد، که در آن جامعه چه چیزهایی اهمیت دارد و حساسیت برانگیزست. مانند تفاوت های نژادی، قومی، مذهبی و زبانی، خویشاوندی، قبیله یی، خانواده و تضادهای طبقاتی.
ازدیاد بیکاری، مشکلات اقتصادی وروی آوردن به مواد مخدره ، باعث بی ثباتی های روانی می شود، یعنی آنچه که ما در کشور خود در هر گوشه وکنار آن مشاهده مینمایم . در گذشته ها، کابل شاید شهری بوده که میان مردمانش خوش سخن بودن، یک ارزش به حساب می آمده؛ اما، امروز با تمامی دلایل و عواملی که دخیل هستند، در بروز این نابهنجاری چهرهٔ نا زیبا و بد آهنگ بخود گرفته است. کنترل اجتماعی و شیوه های بازدارنده بسیار ضعیف، ناچیز و یا به طور کامل وجود ندارد. افراد، هیچ اهمیتی دیگر به این ارزش های فراموش شده قایل نیستند و روز به روز استفاده از آن بیشتر می شود. ادامه چنین رفتارها، بر ساختار اجتماعی و نظم کلان اجتماعی تاثیر منفی گذاشته دیگر انحرافات اجتماعی را دامن می زند. فروپاشی اجتماعی، ایجاد تضاد و درگیری ها، باعث خشونت و قتل در جامعه می شود.
از نظر جامعه شناسی، مسئله نه نا راحت شدن از دروغگویی است و نه موضوع زیان اجتماعی، بلکه ماجرا به دید مالک گونه مردها نسبت به زن یا شریکِ بستر شان بر میگردد. برای کسی که چنین فکر میکند، فرقی هم ندارد که آن شریک مرد باشد یا زن، با میل خود همبستر است یا مورد تجاوز قرار گرفته باشد. از دید تاریخی مردها در گذشته برای تصاحب زنان جنگیده اند، به این خاطر برقراری رابطه جنسی به معنای تصاحب زن بوده است و این مالکیت پیوسته درجهٔ از تحقیر شدن تصاحب شونده را نیز با خود داشته است. تفاوت انسانها با بسیاری از حیوانات دیگر در این زمینه، شدت و جنون فعالیت جنسی آنها است. بنابراین مسٔله، برای انسان از همبستر شدن پا فراتر میگذارد و به فرونشاندن آتش شهوت می رسد. تصور کنید، که تصاحب یک زن که در چنگ یک مرد با دید فوق الذکر باشد، چه خشم و حقارتی برای آن انسان مغلوب ایجاد میکند. باز در اینجا یکی از تفاوتهای اساسی بین انسان و بسیاری از حیوانات دیگر که درجه بالای خودآگاهی و تعقل و تحلیل است، موجب میشود، که چیزی به نام کینه در دراز مدت و احساس حقارت ایجاد شود. در همچو جنگها بین حیوانات دیگر، معمولا حیوان مغلوب صحنه را ترک میکند و به دنبال آینده می رود، اما انسان تحلیل میکند، فکر میکند و تحقیر میشود. به گمان اغلب و با توجه به نحوه زنده گی انسانهای اولیه، چیز دیگری تا این حد موجب ایجاد احساس حقارت در آنها نمی شده است. از این رو این احساس عمق دار و پیشینه دار در گذر زمان تبدیل به قوانین ازدواج و قراردادهای جنسی شده است. دانشمندان جامعه شناسی به این باور اند، که فحشهای جنسی و نسبت دادن فاحشه گی به یکی از اعضای خانواده یک فرد، ریشه در همین عقدههای تاریخی بشر دارند. فحاش دقیقا همان مفهوم را در گفتار ارائه میکند، که تصور از حقارتِ ناشی از تصاحب یک فرد مرتبط یا تحت مالکیت فحش شنونده یا خودش را به او القا میکند. این درحالی است، که در جهان امروز، تصاحب یک فرد به منظور بهره برداری جنسی کارِ غیر انسانی است. حداقل دیگر کسی نباید افتخار کند، که به آن کس تجاوز جنسی کرده است. همینطور، برقراری رابطه جنسی با رضایت طرفین از سوی جوامع امروزی محترم شمرده میشود، اصولاً فکر مالک گونه و بهره برداری جنسی از دیگران، در دیدگاههای مردان متمدن و جوامع مدرن، اعمال ناشایسته پنداشته میشوند. اگر کسی امروز چنین هوای در سر داشته باشد، او مریض روانی شمرده میشود و تحت معالجه قرار میگیرد. چنین دیدگاهِ با توجه به دستآوردهای فکری بشر امروز، بیماری محسوب میشود. یک بیماری ریشه کن نشده که اثرات زنده ماندنش در فحشها و در طبقات پایین تر جامعه، که از نظر فکری هنوز با برخی از سنتهای مرتبط با گذشتههای دور درگیر هستند، به خوبی در عادی بودن فحاشیهای جنسی نمایان هستند. میشود گفت که ارتباط مستقیمی بین سنت گرایی و دوری از عقلانیت، با دشنام های جنسی وجود دارد که میتوان نمونهاش را در جوامعی نظیر جامعه ما و در کشورهای همجوارهم دید. اما افرادی که به شکلی افراطی وجنون آمیز از این عبارات استفاده میکنند، هنوز به طور جدی اسیر نگاه حاکم و صاحب نسبت به برقراری رابطه جنسی هستند و نتوانسته اند خود را با سیستمی که ارتباط رضایتمند جنسی را محترم میداند سازگار کنند. این افراد سنتی، هنوز برقراری ارتباط جنسی از سوی یک مرد با یک زن را تصاحب وی میپندارند و از این رو آن را مایه حقارت میدانند. این درحالی است که در جامعه امروزی، چنین رفتاری مایه شرمساری و حقارت برای کسی میشود که مرتکب آن شده است، در بسیاری از جوامع سنتی از جمله افغانستان هنوز این نگاه بدوی وجود دارد. مثلا اگر دختری در قشلاق یا دور از شهر مورد تجاوز قرار بگیرد، آبروی او و خانوادهاش بیشتر از فرد متجاوز «ریخته» میشود. بدون شک متجاوز یک فرد خطرناک و نهایتا بی ادب و گناه کار شناخته میشود. اما، تحقیر برای کسی است، که به او تجاوز شده است، چون نگاه هنوز همان نگاه سنتی و قبیلوی است، که فرد متجاوز او را تصاحب کرده. این دیدگاه در مورد فاحشه گی هم صدق میکند. زنِ که تنش را معامله میکند، تحقیر میشود؛ اما، مردِ که طرف معامله است گناه کارِ است که هرچه باشد، تحقیر نمیشود. ممکن اینجا سوال پیش بیاید، که چرا مردها را نمیخرند(؟) جواب به بحث برتری جنسی مردان و عاملیت تعیین کننده این برتری در روزگاران قدیم برمیگرد. بسیاری از فحشهای جنسیتی هم در قالب الفاظی که فرو بردن آلت جنسی مردانه در چیزی، این نسبت دادن حقارت به آن چیز را به تصویر میکنند. باز در اینجا هم گویی این فرور فتن آلت مردانه در هر چیزی، مثلاً فلانم در موتر، فلانم در رینگ، نشان دهنده تحقیر آن چیز است. این دیدگاه به خوبی ارتباط احساس مالکیت، تصاحب و تحقیر را که از رفتار بدوی انسانها سرچشمه میگیرد، نشان میدهد. چرا که در اینجا مسئله فقط تحقیر آن شی در برابر فحش دهنده است، نه چیزی دیگر. نظریاتِ وجود دارد که « تا زمان افلاطون فحش وجود نداشت، مردم در دعواها همدیگر را می کشتند، افلاطون فحش را اختراع کرد، از آن روز دیگر تعداد قتل ها خیلی کمتر شد. به دلیل اینکه طرفین دعوا، عقده خود را با این وسیله تازه اختراع خالی می کردند، احتیاج به شمشیر و نیزه نبود.»(108). صرف نظر از همچو نظریات، دشنام نقش اسلحه سرد را دارد. به مردان مردانه گی میدهد و به زنان برابری با آنان خنکی دل می آورد و راحتی جان. خوشبختانه(!) زمینه فرهنگی و بستر خشونت کلامی در زبان ما به اندازه کافی وجود دارد و در تبارشناسی فرهنگی داو و دشنام و پرخاشگری سوابق درخشانی داریم. علاوه بر آن چه گفته آمدیم، آهنگ بیان و حرکات بدنی اهمیت زیادی دارند. برای نمونه میتوان واژه ’’بچه‘‘ را چنان محکم و با تحقیر گفت، که از صدتا فحش هم قویتر باشد. بکارگیری فحاشی صامت با توجه به موقعیت جغرافیائی صورت میگیرد. نشان دادن انگشت شست که در وطن مان حالت منفی دارد، حلانکه درغرب نشان از دوستی و درستی کار دارد. میتوان از بد و بیراه، در بیان سخنان عاشقانه، مهرورزی بهره برد. در تمجید کسی سخن گفت و ناسزائی هم چاشنی آن کرد (عجب مال است، بی پدر جوره ندارد. قیامت میکند، و امثا ل این... )، دیده میشود که بیشترین دشنام ها برگرفته از مسایل جنسی، اعضای تناسلی میباشند. آرتــــور استیون پینکر، روانشناس تجربی کانادایی-آمریکایی، دانشمند علوم روانشناسی، زبان شناس، استاد دانشگاه هاروار، در کتاب خود به نام «پنجرهٔ به سرشت انسان»، دشنامگویی را به پنج بخش تقسيم میکند: « زشت گویی، که نقطه مقابل ادب است و توجه مخاطب را به موضوعی منفی می کشاند. بی شرمی بی حیایی، که برای آزردن طرف مقابل به کار میرود. بد زبانی، که تنها برای جلب توجُه و رفتار مردانه گی بهکار میرود. دشنام تشدیدی، که برای شدّت بخشیدن به عبارت مورد نظر به کار میرود ،»تخلیه احساسات، که در مورد رخدادهایی مثل ریختن چای و غیره به کار میرود». علاوه بر آنها، میتوان «دشنام بد خواهانه» را نیز افزود که در جملههایی مانند « خدا جزا میدهدش » و امثال این بیان میشود. نکته دیگر این است که ناسزاگویی مختص مردم عادی نیست و سیاستمداران جهانی نیز در این زمینه به اصطلاح «گل ها را آب داده اند.» مثلا، بـِـرلوسکونی نخست وزیر سابق ایتالیا در سال2008 باراک اوباما را سیاه سوخته نامید و در سال 2011 نیز نسبت به خانم آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان توهین مشابهی کرد. در سال 2006، خِــــرریت زالم معاون صدراعظم و وزیر مالیه شاهی هالند، خانم ریــتا فِــردونک وزیر مهاجرین آنکشور را که از حزب لیبرالِ خودش بود، در گوشهٔ استیضاح پارلمانی، فاحشه گفته صدا زد، در پارلمان برخی کشورها مثل کرواسی نیز توهین های متقابلی بین نماینده گان مجلس رخ داده است.
نکته دیگر این است، که معنی ناسزاها بسته به زمینه اجتماعی آن متغیر است، بارها در برخی کشورهای اروپایی دیده ام، که وقتی گروهِ از نوجوانان و جوانان اروپایی به همدیگر می رسند، به جای سلام و احوالپُرسی از واژه های رکیک به نشانه صمیمیت و رفاقت استفاده می کنند. اما، لحظهء بعد با دیدن یک جوان مهاجر، برای آزار و اذیت وی مجدداً از همان واژه ها استفاده می کنند. معنی دشنام ها در این دو وضعیت یکسان نیست. در وضعیت اول، ناسزاها بیانگر صمیمیت است، اما، در وضعیت دوم، نشانه نژادگرایی و خشونت. همچو وضعیت مشابه، در برخی شهرهای بزرگ در افغانستان نیز مشاهده می شود. قرار پژوهشِ محققین این عرصه، یازده نوع بد زبانی وجود دارد. یکی کفرگویی (Blasphemy) است، که به معنی رفتار یا گفتار گستاخانه در مورد امور مقدس است. دوم فحش (name calling) است. سوم توهین یا اهانت (insulting) است. چهارم زبان مبتذل (Profanity) است. پنجم استفاده از تکیه کلام ها (Slang) به جای واژه های استندارد و متعارف است. ششم ابتذال (Vulgarity) است. یعنی هر چیزی که مغایر با ذائقه خوب و اصیل باشد. هفتم وقاحت (Obscenity) است، یعنی هرزه گی در رفتار، بیان یا ظاهر فیزیکی. هشتم کلمه یا عبارت گستاخانه (Epithet) است. نهم تهمت (Slur) است. دهم زبان یا ادبیات زشت به ویژه در خصوص کارکردها یا فرآیندهای بدن (Scatology) است. یازدهم دست انداختن یا به سخره گرفتن (Disparage) دیگران به خاطر برخی ویژه گی ها، مثل لهجه یا گویش خاصی است. گذشته از چند و چون مسٔله، نمیتوان دشنام ها را بطور کامل از زنده گی روزمره حذف کرد. اما، میتوان در روابط اجتماعی آن را کنترول کرد واز کلمات بسیار زننده و تحریک کنندهٔ طرق مقابل استفاده نکرد. به دلیل اینکه فحش گویی از اعتبار و شان انسان کاسته شخصیت او را زیر سوال میبرد، روابط آدمها را تضعیف کرده نزد دیگران از احترام کمتر برخوردار خواهد شد. این عمل نشان دهنده آن است، که گوینده آن روی رفتار و هیجانات خود کنترلی نداشته نشانه عدم خویشتنداری، ضعف شخصیتی و عدم بلوغ هیجانی، نشانه جهل، کم سوادی، مالیخولیایی و نشانه انحطاط فرهنگی در جامعه نیز میباشد، خلاصه فحش دادن زبان افراد بی فرهنگ و بی نزاکت است. شگفت تر آن، تحقيقات نشان می دهد، كه انسان قادر است، دشنام و واژه های ركيك را 4 برابر سريع تر از ساير لغات و واژه گان به خاطر بسپارد و يا به كار گيرد. حتی برخی از جامعه شناسان بر اين باورند، كه دشنام گویی پيش از پيدايش ديگر واژه گان زبانی پديد می آيد. از اين رو می توان گفت، كه از نظر زمانی و تاريخی نيز دشنام بر زبان مقدم می باشد. چنانچه افرادیكه اقدام به يادگيری زبان دوم می كنند، ابتدا واژه های زشت و ركيك آن زبان را می آموزند، خود این مسئلهء قابل توجه است. اين تحقيقات بيان می كند كه بيشتر دشنام ها برگرفته از مسايل جنسی، اعضای تناسلی، كاركردهای بدن و يا مرتبط با مسايل و مباحث مذهب می باشد. هم چنين ديده شده، افراد هر ميزان در جمع دوستان خود احساس صميميت و راحتی كنند، بيشتر دشنام مي دهند. اين عمل آنان بيانگر آن است كه: «من در اين جمع راحت و آزاد هستم و هر چه دلم بخواهد می توانم بگويم »برای دشنام گویی، ناسزا و بد دهانی، آثارِ را می توان بيان كرد، كه از مهم ترين آن ها كاهش اعتبار و ارزش اجتماعی دشنام گو است. به ويژه اگر دشنام گویی، در شخص به عنوان عادت درآيد و شخص نتواند خود را مهار نموده، احساسات و هيجانات خويش را كنترل كند.
با نگاهِ گذرا به پيرامون خود، ميتوان به ساده گی دريافت، كه دشنام گویی و بد دهانی از اعتبار و شأن گوينده كاسته، شخصيت و اعتبار اجتماعی او را زير سؤال می برد. از اين رو، دشنام گويان نزد ديگران از احترام كم تر برخوردار اند و روابط اجتماعی شان با خطر جدی مواجه می شود.
با وصف این همه، بایست از شوخیهای بیادبانه و مغایر با نزاکت پرهیز کنیم، هنگام شوخی از زیر سؤال بردن شخصیت افراد و توهین به آنها اجتناب کنیم. یکی از ویژه گیهای بارز انسان، خو گرفتن و عادت کردن است. اگر آدمی با اراذل و اوباش، معاشرت و هم نشینی نماید به تدریج قبح فحاشی برایش از بین میرود و پس از انس گرفتن با افراد فرومایه، به فحاشی عادت مینماید. متأسفانه امروز فرهنگ دشنام گویی تنها منحصر به اوباشها نیست بلکه در تمام سطوح جامعه، خصوصاً در میان کودکان و نوجوانان رخنه کرده است. کودکی و نوجوانی، از دوره های حیاتی زنده گی است که شخصیت آدمی در آن شکل میگیرد. از خصوصیات نوجوان میل به جلب توجه و مطرح شدن توسط جامعه است، گاهی برخی نوجوانان برای خودنمایی دشنام میدهند. نوجوانان را بیاموزیم که برای مطرح شدن، راه های بسیار مناسب تر وجود دارد، مانند درخشیدن در عرصهٔ علم و یا ورزش. از سوی دیگر نوجوان را از پیام دهی سوء فحاشی آگاه سازیم. عموماً هنگام آغاز یک درگیری بین دو فرد یا دو گروه، هر یک از طرفین تلاش میکند که با توهین به دیگری خود را قوی جلوه داده، فرد یا افراد مقابلش را تحقیر نماید. هرگاه احساس کردیم بحث در حال تبدیل شدن به مشاجره است، بلا فاصله بحث را خاتمه داده و آن محل را ترک کنیم. افرادیکه انسان را خشمگین میکنند او را وادار میسازند، که دشنام دهد زیرا هنگام غضبناک بودن، انسان از نیمی از عقل برخوردار است، ممکن است دست به هر کاری بزند و یا هر کلامی را بر زبان جاری سازد. كسانیكه دشنام و ناسزاگويی به شكل عادت در آنها درآمده است، می بايست خود را درمان كنند، زيرا نشان دهنده عدم تعادل شخصيتِ فرد، غلبه احساسات و عواطف بر عقل است. دشنام گویی نشان دهنده آن است، كه شخص روی رفتار و هيجانات خود كنترلي ندارد. اين به معنی عدم خويشتنداریی، ضعف شخصيتی و نيز عدم بلوغ هيجانی شخص می باشد، كه می بايست اصلاح و درمان گردد.
گسترش فرهنگ دشنام در جامعه افزون بر نشانه جهل، كم سوادی و نافرهيخته گی جامعه، نشانه انحطاط فرهنگی در جامعه نيز می باشد، زيرا دشنام گویی نشانهٔ افراد بی تمدن، ناپخته و بی نزاكت است، كه آثار آن در فروپاشی اجتماعی، ايجاد تضاد و درگيری ها، خود را نشان می دهد و موجب بروز خشونت در جامعه می گردیده، گسترش و تداوم آن شرايط اجتماعی جامعه را بحرانی تر می سازد. دشنام گویی موجب آزار روحی ديگران می شود، بی اعتنایی و بی توجهی به حقوق ديگران محسوب می گردد. ممکن، که ناسزا گویی درد و خشم را کاهش دهد، اما مطمئن باشید که جنبه های منفی آن بیش از جنبه های بظاهر مثبت آن است. هیج فرد با فحش وبد اخلاقی نمیتوایند در بحثها پیروزشوید، وهیچگاه دشنام گویی ذکاوت و زیرکی کسی را اثبات نمیکند،و به هیچ صورت با فحش وناسزا جلب احترام و تحسین دیگران میسر نمیگردد. از این رو بهتر است مثبت اندیشی را پیشه کرد وقسمی رفتار کرد که قادر به انجام امور شوید. مثبت اندیشی نه تنها اکثر دشنام دادن ها را حذف میکند بلکه خوشنودی را به ارمغان آورده و شخصیت انسان را نیز در خشان تر میکند. فراموش نکنید، که از دهان خارج ساختن دشنام و واژه های دور از نزاکت و ادب، پرحرفی و بی سلیقه گی آسان است. پیش از اینکه سخن بگویید، حد اقل به پیامدها و اثرات نیز کمی اندیشه کنید. چنانچه پس از اینکه حرفی گفتید، متوجه میشوید که گفتارتان توهین آمیز و گستاخانه بوده به عقب باز گشته و موشکافانه نوع تعبیر و جمله بندی خود را بررسی کنید. به تدریج با اصلاح اشتباهات گذشته خوش زبانی را تمرین کنید. سر انجام راه اصلاح انفرادی فاصله گرفتن از انسانهای بی نزاکت و بد زبان است، تا تحت تاثیر آن قرار نگیرید. با چنین افراد بد زبان « از زبان بدل کردن، راه (کوچه) بدل کردن بهتر است، چون این قماش آدمها «کله پوچ وگاوهای جندی» هستند و تنها در دشنام دادن استعداد درخشان دارند.
جامعه شناسان به این نتیجه رسیده اند که : انسانها به میزان حقارتشان توهین میکنند، به میزان فرهنگ شان عشق می ورزند، به میزان کمبود شان آزار میدهند. هرچه حقیرتر باشند بیشتر توهین میکنند، تا عقارت شان را جبران کنند . هرچه فرهنگ شان غنی تر باشد، بیشتر به دیگران عشق میدهند، هرچه هویت شان عمیق تر باشد، محترمانه تر رفتار میکنند، به اندازه درک شان می فهمند و به اندازه شعور شان به باورها و حرف های شان عمل میکنند. به نظر میرسد، آدمهایی که در محیطی آغشته به عقدهها و حقارتهای جنسی رشد کرده باشند، به شکل شخصِ هم عصبانیت ناشی از این حقارتها رنج شان داده باشد، فحاش تر هستند و فاصله بیشتری با زنده گی امروزی، با نگاه محبت آمیز و انسانی به مسائل جنسی دارند. راهکارهای ابتدایی برای از بین بردن این انحراف، رفتاریکه در کلام بروز می کند بیشتر از فرد آغاز می شود. جایگزین کردن الفاظ خوب به جای دشنام ها، کنترل خشم و هیجانات منفی، خویشتن داری و تقویت شخصیت فردی، اندیشیدن و بکار بردن رفتارهای مثبت برای یاد گیری دیگران و به خصوص کودکان. کاهش شکایت کردن از وضعیت موجود در خانواده و مشاجرات لفظی، استفاده از پاسخ های منطقی در مقابل افرادیکه ناسزا بکار میبرند. تکریم و احترام به فرد مقابل به جای بکاربردن ناسزا، این فرصت را می دهد، که عیب خود را بازسازی و از آن رهایی یابد، بدنبال آن زمینه ساز احترام و اکرام بیشتر از طرف سایرین می شود. اما، در سطح جامعه، از آنجای که این انحرافات در بسترهای سازمانی و فرهنگی جامعه رخ می دهد، و برای تبیین مجرمانه بودن عمل، مطالعه، بررسی و ارزیابی عناصر فعال در درون بسترهای سازمانی و فرهنگی ضروری است. شناسایی آن دسته از پدیده های اجتماعی که موجب ناسازگاری فرد با گروه یا نظم اجتماعی شده، فرد و یا گروه در همنوایی با ارزشها، رسوم و عقاید جمعی دچار مشکل می شود. در نهایت، نهادهایی نظیر رسانه هاوجوامع مدنی که نقش ارزش سازی را در جامعه دارند، پولیس و یا ارگانهای اجتماعی و قضایی، نهادهای آموزشی، همه گی باید درصدد تحت نفوذ قرار دادن افکار عمومی برای از بین بردن و یا کم کردن این انحرافات فعالیت کنند.