اشرف مخلوق شد با عقل خویش
آدمی ز اندیشه یابد اصل خویش
گر به پای دیگری افتد به راه
خود نباشد ، ره برد از خود جدا

ایکه  نمرود صفت سر به هوا می تازی
باز افتاده یی در دست دیگر دربازی
در پیی قدرت و ثروت شدی در بند ریا
بهر تخریب وطن با دیگران دمسازی

 
بر قد سرو رسایت ثمری نیست که نیست
آب لعل لب تو در گهری نیست که نیست
نمک حسن تو در سیمبری نیست که نیست
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست

زیاتې مقالې …