دیګر بر نمی ګردم

زیرمتون
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

هاشم افضل



function noRightClick() {

if (event.button==2) {

alert('??????? . ???? ???? ?? ???? ???? ??? ????')

}

}

document.onmousedown=noRightClick





ګذشت روزهای شناسایی محبت و وصال ، رسید شبهای غم انګیز هجران و فراق، خیانت وجفا ، نیرنګ وحيله طبق عادت دیرین غلبه بر پیکر شرافت و حیا ،نجابت ووفا.

پاشیده شدند ګلبرګهای زیبا و رنګین از بوستان فامیلي زندګی، پاشیده شدند ازهم در اثر تند بادهای یغماګر و طوفانی پایز جفا و هوس از ګلستان زندګی پرپر شدند از همدیګر ، هر ګلی بدیاری وهر برګی در بیابان بی پایان تنهایی ها وبی سرنوشتی ها ، افتادند جدا از همدیګر شاخه ای از شاخه ای و پندک از ساقه ای ، ریزان شدند هر طرف حیران وسرګردان و در زیر سم پاهای اسبان وحشی تقدیر وسرنوشت لګدمال شدند بدون جرم و ګناه ، داشتم اندیشه برسر وغوغایی بدل وزمزمه میکردم این آهنګ جانګداز که :
دیګر بر نمیګردم.......دیګر برنمیګردم....
سوز وساز موسیقی و آهنګهای روح ګداز ملکوتی که بلند می شدند از احتراز انګشتان جوان هنرمند با دردی و طنین می انداخت به ګوش دلهای ماتم زدګان روزګار و نوازش میکرد دلهای افسرده خاطران زندګی را و به ګوشم میرساند آهسته این ندایی آسمانی را که بګویم برایتان.
دیګر بر نمیګردم.......دیګر برنمیګردم....

قسم به صداهای غوغاګر وطوفانی آبشارها یکه دردل شبهای تاریک وخموش پایین میشوند از دره های پرپيچ وخم کوه بچه ها و میدرند پرده خاموشی شبهای هولناک وتاریک را و می کوبند سرهای خود را بی باکانه در سنګهای دریاچه های خروشان از جفای انسان روی زمین و ګریه کنان سرمیدهند این ناله وشیون افسرده خاطر را... دیګر بر نمیګردم.......دیګر برنمیګردم....
سوګند برنغمه های جانسوز و روح پرور پرنده ګان سحری که از میان جنګلات انبوه وغلوی درختان سربفلک کشیده که برای اثبات وجود خدای یکتا نغمه سرایی میکند و روان آزرده دلان روزګار را نوازش میدهند.
و قسم به شګوفه های مرمرین و عفیف بهار در بوستان زندګی وحیات که انسان مغروق میشود در آفرینش طبیعت و این الهام را میرساند بدلها که متاسفانه پیمانه زندګی متاسفانه از روز نخست خالی از باده وفا بوده و ما جز قطره خیال و رویا از آن چیزی بیش ننوشیده ایم و این جهان همیشه پر از مکروفریب است. واین خیال را میرساند برسرم که بګویم برایتان.
دیګر بر نمیګردم.......دیګر برنمیګردم....
قسم به نګاههای خاموش و مرموز ګلهای نرګس بهاری و سوګند بداغ سینه لاله های صحرای در خون نشسته که رنګ شان از رنج شان و داغ شان از دل شان هویدا است. و قسم به شاخه های مجنون بیدیکه چون عابدی خم کند سر خود را بدرګاه رب خود بروی دریا چه ها پایین کردند که دیدم جفا وخیانت آشکارا ، را از دست صیاد ظالم روزګار هوا وهوس که زد خدنګ زهراګین جفا و بیوفایی را بر پر و بال شکسته ای کبوتران مظلوم و بی ګناه که خفته بودند بخواب ناز در آشیانه ای زندګی غافل از حیله صیاد حقه باز زمانه ، تنها و حیران دور از آغوش مهر وفای مادری نګاه میکردند خموشانه سوی همدیګر و میګفتم این آهنګ تلخ را برای شان که
دیګر بر نمیګردم.......دیګر برنمیګردم....
شبانګاه بادیدګان پر از اشک ودل آغوشته بخون در ګوشه تنهایی التجاه میکردم از خدای عز وجل که بګیرد انتقام وفا از دامن ستمګران جفا اګر چنین نشود دستهای پلید خیانت وحیله همیشه پاره کند ګلوی وفا و این نباشد شرط انصاف در میزان عدالت آسمانی که میګویم با ګریه و آه و این پیام را برایتان که
دیګر بر نمیګردم.......دیګر برنمیګردم....
این است امید و پیام من از دوستان و عزیزان من ، که میبرم داغ جفا و خیانت به دل از ثمر درخت زندګی و حیات ، از انسان روی زمین و میروم از دنیای شان با رنج و نا امیدی درګور تاریک و تنګ و این است ندای من برایتان...
که اینجا افتاده است جسد سرد و بیجان که پرواز کرده است روح پژمرده و خاطرش از تن رنجورش و استدعا میکند صمیمانه از شما این سخن که این است آرامګاه انسان بیکس و تنها ، مسافر و غریب که آسوده خفته است از رنج روزګار خاموش وبی صدا بی ناله و بی آه برای ابد تا روز قیامت . و میګوید این سخن با زبان بی زبان که حک کنید بر لوح مزارم این آهنګ جاویدانی را ... که رفتم ای عزیزان از دنیا تان .... این شما و این دنیا بی وفا تان ...
دیګر بر نمیګردم.......دیګر برنمیګردم....
هاشم افضل

یادداشت
مقصد نویسنده از ګلبرګها ، ساقه، پندک و کبوتران نام دو دخترک نازنینش ګه یکی الکا جان نام دارد هفت ساله و دیګرش مرسل جان که در آن وقت پنج ساله بود .