غزل

د اونۍ شعر
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

عزیزي غزنوي
باز آغاز تب و بغض گلوگیر است و من
اشک و آه و حسرت فقدان تاثیر است و من
باز دل آماجگاه دشنه و تیر است و من
باز روز آمد به پایان شامِ دلگیر است و من
تا سحر سودایِ آن زلفِ چو زنجیر است و من
**
گفته بودم بهر تو دین و دل و ایمان دهم
جان و دل چبود فراتر از دل و از جان دهم
آنچه دارم در توان خویشتن چندان دهم
گفته بودم زودتر در راهِ عشقت جان دهم
بعد از این تا زنده باشم عُذرِ تأخیر است و من
**
بر سر منبر ادا های معجب کرده شیخ
عالمی را پیش پای خود مؤدب کرده شیخ
وعظ خود را بر بنای ترس از رب کرده شیخ
سُبحَه و سَجّاده و مُهری مرتّب کرده شیخ
تا چه پیش آید خدا یا دامِ تزویر است و من
**
از رفاه و عیش و جاهم کام دل حاصل نشد
زندگی ننگ است قاصد را اگر بسمل نشد
طبع من بر طوف دیر و کعبه ها مایل نشد
از درِ شاهانِ عالَم لَذَّتی حاصل نشد
بعد از این در کنجِ عُزلت خدمتِ پیر است و من
**
شوخ چشم خنجر افگن دلبر گردن فراز
عالمی را کرده بسمل در لهیب سوز و ساز
می تپم در شعله های آتش انداز ناز
با چنین رعنا غزالی خدعه ساز و عشوه باز
پنجه اندر پنجه کردن قوّۀ شیر است و من
**
سعی ها کردم پیاپی بیش ازین هم می کنم
هر گزم دست طلب یکدم نیاساید بهم
عزم من جزم است ترک عزم نتوانم کنم
مَنعَم از کوشش مکن ناصح که آخِر می رسم
یا به جانان یا به جان میدانِ تقدیر است و من
**
۱۸ نومبر ۲۰۲۲
عزیزی غزنوی
تورنتو/کانادا