نویسنده: ولي الله ملکزی
برگردان: عزیزی غزنوي
شام هشتم ثور ۱۳۷۱ را خوب بیاد دارم، من با چند تن خبرنگار عربی در موتر چهارم از کاروان فاتحین نشسته بودم. روشنی عصر، کوههای سر به فلک ماهیپر را محکم در آغوش گرفته بود که ما به پلچرخی رسیدیم. از گودالهای آدمخوار پولیگون کمی آنسوتر، به دیوار سمت راست متوجه شدم که با خط درشت یک سطر نوشته شده بود: