زندگی همچو غزالی که رمد می گذرد
عشرت و عسرت آن با مد و شد می گذرد
سعی تا حد توان است بجا آوردن
مخمس بر غزل بیدل
زندگی در شعله زار سوگ و ماتم رفته است
از رخ ګلزار ها آثار شبنم رفته است
از حضور ذهن ما یاد دو عالم رفته است
پیر عقل از ما به درد نان مقدم رفته است
در فشار کوچههای گندم آدم رفته است
وطنفروش
احمد شاه رفیقی
آتش به خانــه هـــا مفگن اي وطنفروش
شرمي بکـــن ز اهل وطن اي وطنفروش
اطفال خلــق را مکش و مام و دخت کس
دارد گنه چه کـودک و زن اي وطنفروش
ويران مکن منازل روستــــائيـــان بتــوپ
اشکباری
پوهنوال احمد شاه رفیقی
هموطن درکشور خود سـوگـواری رابـبـیـن
در عــزای بیـگنـاهــان اشکبـاری رابـبـیــن
صد بهاران گل بخـاک افتــاد از جور خـزان
ســرنــوشـت گـنـگ آمـال بــهـاری رابـبـیـن
ازپـدر فــرزنــد وازمــادر جــدا شـدکـودکش