بوی عطر بهار می آید
لاله در مرغزار می آید
در گلستان و باغ راغ و چمن
خیل خیل هزار می آید


لالۀ آزادۀ دشت شقایق ها منم
زینت بازار و زیب خانه و صحرا منم
عالمی مجنون اخلاق من اند و حسن من
مادر شیرین و لیلی خواهر عذرا منم



مشق تقوی در مجالس با کر و فر می کنند
لاف زهد و طاعت و تقوی مکرر می کنند
عقل را دیوانه گوش هوش را کر می کنند
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌ کنند
چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می ‌کنند
**



چه جفا رفت به جان و تن گویای لتا
گشت خاموش صدای طرب افزای لتا
چشم بر بست ولی خاطره هایش با ماست
تا جهان است بود تازه غزلهای لتا

زیاتې مقالې …